راز استراتژیک سهام خصوصی
سهام خصوصی. این اصطلاح همچنان تحسین، حسادت و ترس را در دل بسیاری از مدیران عامل شرکت های دولتی برمی انگیزد. در سالهای اخیر، شرکتهای سهام خصوصی مبالغ هنگفت و بحث برانگیزی را به جیب زدهاند، در حالی که اهداف خرید بزرگتری را دنبال میکنند. طبق گفته Dealogic، شرکتی که این خریدها را دنبال می کند، در واقع، ارزش جهانی خریدهای سهام خصوصی بیش از یک میلیارد دلار از 28 میلیارد دلار در سال 2000 به 502 میلیارد دلار در سال 2006 افزایش یافته است. علیرغم چالش برانگیزتر شدن محیط سهام خصوصی در بحبوحه افزایش نرخ بهره و نظارت بیشتر دولت، این رقم تنها در نیمه اول سال 2007 به 501 میلیارد دلار رسید.
شهرت شرکتهای سهام خصوصی برای افزایش چشمگیر ارزش سرمایهگذاریهایشان به تقویت این رشد کمک کرده است. توانایی آنها برای دستیابی به بازده بالا معمولاً به تعدادی از عوامل نسبت داده می شود: انگیزه های قوی هم برای مدیران پورتفولیوی سهام خصوصی و هم برای مدیران عملیاتی مشاغل موجود در این حیطه، استفاده تهاجمی از بدهی که مزایای مالی و مالیاتی را فراهم می کند، تمرکز مشخص بر جریان نقدی، و بهبود حاشیه و آزادی از مقررات محدود کننده شرکت های دولتی.
اما دلیل اساسی رشد سهام خصوصی و نرخ بازده بالا چیزی است که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، شاید به این دلیل که بسیار بدیهی است: رویه استاندارد شرکت ها برای خرید مشاغل و سپس فروش آنها پس از هدایت از طریق گذار بهبود عملکرد سریع. این استراتژی، که ترکیبی از مدیریت کسب و کار و سرمایه گذاری- پورتفولیو را در بر می گیرد، هسته اصلی موفقیت سهام خصوصی است.
شرکتهای دولتی – که همواره کسبوکارهایی را به قصد حفظ و ادغام آنها در فعالیتهای خود به دست میآورند، میتوانند به طور سودآوری از این رویکرد خرید به فروش، بیاموزند یا ایده بگیرند. برای انجام این کار، آنها ابتدا باید بدانند که چگونه شرکت های سهام خصوصی از آن به طور موثر استفاده می کنند.
نقطه ی اوج سهام خصوصی
واضح است که خرید برای فروش نمی تواند یک استراتژی همه منظوره برای شرکت های دولتی باشد و زمانی که یک کسب و کار خریداری شده از هم افزایی مهم با مجموعه تجاری موجود خریدار سود می برد، منطقی نیست. مطمئناً این راهی نیست که یک شرکت از خریدی که جذابیت اصلی آن چشمانداز رشد ارگانیک بلندمدت آن است، سود ببرد.
با این حال، همانطور که شرکتهای سهام خصوصی نشان دادهاند، این استراتژی زمانی مناسب است که، برای تحقق یک فرصت کوتاهمدت و خلق ارزش، خریداران باید مالکیت و کنترل کامل را در دست بگیرند. چنین فرصتی اغلب زمانی به وجود می آید که یک کسب و کار به طور تهاجمی مدیریت نشده باشد و بنابراین عملکرد ضعیفی داشته باشد. همچنین میتوان آن را برای کسبوکارهایی یافت که کمتر از مقدار درست ارزشگذاری شدهاند، زیرا پتانسیل آنها بهآسانی آشکار نیست. در این موارد، هنگامی که تغییرات لازم برای دستیابی به افزایش ارزش ایجاد شد -معمولاً در یک دوره دو تا شش ساله- منطقی است که مالک کسب و کار را بفروشد و به سمت فرصت های جدید حرکت کند. (در واقع، شرکتهای سهام خصوصی موظف هستند که در نهایت کسبوکارها را از بین ببرند)
مزایای خرید برای فروش در چنین شرایطی آشکار است - اگرچه، دوباره، اغلب نادیده گرفته می شود. خریدی را در نظر بگیرید که ارزش آن به سرعت افزایش مییابد - بازده سالانه سرمایهگذار مثلاً 25٪ در سال برای سه سال اول - اما متعاقباً بازدهی متوسطتر اگر هنوز سالم باشد مثلاً 12٪ در سال به دست میآورد. یک شرکت سهامی خاص که با پیروی از استراتژی خرید به فروش، آن را پس از سه سال بفروشد، بازدهی سالانه 25 درصد را به دست خواهد آورد. یک شرکت سهامی عام متنوع که عملکرد عملیاتی یکسانی را با کسبوکار خریداریشده به دست میآورد - اما، همانطور که معمول است، آن را به عنوان یک سرمایهگذاری بلندمدت خریده است - هر چه مدت طولانیتری مالک کسبوکار باشد، بازدهی نزدیکتر به 12 درصد خواهد داشت. برای شرکت سهامی عام، نگه داشتن کسب و کار پس از ایجاد تغییرات ارزش آفرین، بازده نهایی را کاهش می دهد.
در سالهای اولیه رونق خرید فعلی، شرکتهای سهام خصوصی عمدتاً با خرید واحدهای تجاری غیر اصلی شرکتهای دولتی بزرگ رونق گرفتند. آن مشاغل اغلب در زمان صاحبان قبلی خود از غفلت، اهداف عملکرد نامناسب یا سایر محدودیت ها رنج می بردند. حالا حتی اگر به خوبی مدیریت شوند، ممکن است چنین مشاغلی فاقد سابقه مستقل بوده باشند، زیرا شرکت مادر، عملیات آنها را با سایر واحدها ادغام کرده است و ارزش کسب و کارها را دشوار می کند. طبق گفته دیالوژیک، تا سال 2004، فروش واحدهای تجاری ناخواسته توسط شرکتهای دولتی، مهمترین دسته از خریدهای سهام خصوصی بزرگ بود، و سابقه تحسین برانگیز شرکتهای پیشرو در بازده سرمایهگذاری بالا، عمدتاً از خریدهایی از این نوع ناشی میشود.
اخیراً، شرکتهای سهام خصوصی - با هدف رشد بیشتر - توجه خود را به خرید کل شرکتهای دولتی معطوف کردهاند. این چالشهای جدیدی را برای شرکتهای سهام خصوصی ایجاد کرده است. در شرکتهای دولتی، بهبودهای قابل درک در عملکرد اغلب از طریق حاکمیت شرکتی بهتر یا فعالسازی صندوقهای تامینی حاصل شده است. برای مثال، یک صندوق تامینی با سهام قابل توجهی در یک شرکت سهامی عام، میتواند بدون نیاز به خرید مستقیم شرکت، هیئت مدیره را تحت فشار قرار دهد تا تغییرات ارزشمندی مانند فروش داراییهای غیر ضروری یا خارج کردن یک واحد غیر اصلی را ایجاد کند. اگر یک شرکت دولتی برای بهبود عملکرد خود نیاز به خصوصی شدن داشته باشد، تغییرات لازم احتمالاً مهارت های اجرای یک شرکت سهامی خاص را بسیار بیشتر از کسب یک واحد تجاری آزمایش می کند. هنگامی که KKR و GS Capital Partners، بازوی سهام خصوصی گلدمن ساکس، واحد Wincor Nixdorf را از زیمنس در سال 1999 خریداری کردند، توانستند با مدیریت فعلی کار کنند و برنامه آن را برای افزایش درآمد و حاشیه دنبال کنند. در مقابل، از زمانی که Toys "R" Us را در سال 2005 خصوصی کردند، KKR، Bain Capital و Vornado Realty Trust مجبور شدند کل تیم مدیریت ارشد را جایگزین کنند و یک استراتژی کاملاً جدید برای تجارت ایجاد کنند.
بسیاری همچنین پیشبینی میکنند که تامین مالی خریدهای بزرگ، حداقل در کوتاهمدت، در صورت افزایش دورهای در نرخهای بهره بسیار دشوارتر خواهد شد و ممکن است برای شرکتها سختتر شود که از سرمایهگذاریهای خود با عمومی کردن آنها پول نقد کنند. با توجه به حجم بالای خریدهای فعلی، تعداد IPOهای بزرگ می تواند توانایی بازارهای سهام را برای جذب مسائل جدید در چند سال تحت فشار قرار دهد.
اگرچه، حتی اگر موج سرمایه گذاری سهام خصوصی فعلی کاهش یابد، مزایای متمایز رویکرد خرید به فروش - و درس هایی که به شرکت های دولتی ارائه می دهد - باقی خواهند ماند. برای یک چیز، از آنجا که همه مشاغل در یک سبد سهام خصوصی به زودی فروخته خواهند شد، آنها در کانون توجه و تحت فشار دائمی برای عملکرد باقی می مانند. در مقابل، واحد تجاری که برای مدتی بخشی از پورتفولیوی یک شرکت سهامی عام بوده و عملکرد مناسبی داشته است، اگر نگوییم خیره کننده، عموماً توجه مدیریت ارشد را به خود جلب نمی کند. علاوه بر این، از آنجایی که هر سرمایه گذاری که توسط یک صندوق سرمایه گذاری خصوصی در یک تجارت انجام می شود باید در طول عمر صندوق نقد شود، اندازه گیری دقیق بازده نقدی آن سرمایه گذاری ها امکان پذیر است. این امر ایجاد انگیزه برای مدیران صندوق و مدیرانی که مشاغلی را اداره می کنند که مستقیماً با ارزش نقدی دریافتی توسط سرمایه گذاران صندوق ارتباط دارند را آسان می کند.اما این در مورد مدیران واحدهای تجاری یا حتی برای مدیران شرکتی در یک شرکت سهامی عام صدق نمی کند.
سهام خصوصی باید در پایداری حرف اول را بزند
علاوه بر این، از آنجایی که شرکتهای سهام خصوصی فقط برای فروش خرید میکنند، معمولا فریفته امکان فریبنده ی یافتن راههایی برای به اشتراک گذاشتن هزینهها، قابلیتها یا مشتریان در بین مشاغل خود نمیشوند. مدیریت آنها ناب و متمرکز است و از اتلاف وقت و پولی که مراکز شرکتی مسئول تعدادی از کسب و کارهای مرتبط ضعیف مایلند حفظ آنها در سبد سهام را توجیه کنند و اغلب تلاشی بیهوده برای هم افزایی متحمل می شوند، جلوگیری می کند.
در نهایت، گردش نسبتاً سریع کسبوکارها به دلیل عمر محدود یک صندوق به این معنی است که شرکتهای سهام خصوصی به سرعت دانش کسب میکنند. پرمیرا، یکی از بزرگترین و موفقترین صندوقهای سرمایهگذاری خصوصی اروپایی، از سال 2001 تا 2006 بیش از 30 خرید عمده و بیش از 20 کسبوکار مستقل را واگذار کرد. تعداد کمی از شرکتهای دولتی این تجربه عمیق را در خرید، تبدیل و فروش دارند.
آنچه شرکت های دولتی می توانند انجام دهند
از آنجایی که سهام خصوصی بر قدرت خود پابرجاست، شرکتهای دولتی توجه خود را از خریدهای ارزشآفرینی از نوع سرمایهگذاری خصوصی معطوف کردهاند. آنها در عوض بر روی اکتساب های هم افزایی متمرکز شده اند. شرکتهایی که مانند ITT و Hanson، کسبوکارهای نامرتبط را با پتانسیل بهبود عملکرد میخرند، از مد افتادهاند. در نتیجه، شرکتهای سهام خصوصی با رقبای کمی برای خرید به نقطه شیرین خود در کار رسیده اند. با توجه به موفقیت سهام خصوصی، زمان آن فرا رسیده است که شرکتهای دولتی به این فکر کنند که آیا میتوانند مستقیمتر در این فضا رقابت کنند.
در این جا دو گزینه می بینیم. اولین مورد، اتخاذ مدل خرید به فروش است. دوم اتخاذ رویکردی انعطافپذیرتر برای مالکیت کسبوکارها است، که در آن تمایل به حفظ یک خرید برای بلندمدت با تعهد به فروش بهمحض اینکه مدیریت شرکت احساس کرد دیگر نمیتواند ارزش بیشتری بیافزاید، متعادل میشود.
در خرید برای فروش شرکت هایی که مایلند این رویکرد را به شکل خالص آن امتحان کنند با موانع مهمی روبرو هستند. یکی از چالشهای بازنگری فرهنگ سازمانی است که استراتژی خرید به نگه داشتن در آن تعبیه شده است. این امر مستلزم آن است که یک شرکت نه تنها باورهای عمیق خود را در مورد یکپارچگی پورتفولیوی شرکت از بین ببرد، بلکه همچنین منابع جدید را توسعه دهد و شاید حتی مهارت ها و ساختارهای خود را به طور چشمگیری تغییر دهد.
در ایالات متحده یک مانع مالیاتی نیز وجود دارد. در حالی که صندوقهای سهام خصوصی که بهعنوان مشارکت خصوصی سازماندهی شدهاند، هیچ مالیات شرکتی بر عایدی سرمایه ناشی از فروش مشاغل نمیپردازند، شرکتهای دولتی بر این سودها با نرخ عادی شرکت مالیات میگیرند. این تفاوت مالیات شرکتی با مالیات های شخصی کمتر برای سرمایه گذاران شرکت های دولتی جبران نمی شود. مالیاتهای بالاتر جذابیت شرکتهای دولتی را بهعنوان وسیلهای برای خرید کسبوکارها و فروش آنها پس از افزایش ارزش آنها تا حد زیادی کاهش میدهد. شرکتهای عمومی در اروپا زمانی با موانع مالیاتی مشابهی مواجه بودند، اما تقریباً در پنج سال گذشته، در اکثر کشورهای اروپایی این مانع حذف شده است. این امر موقعیت مالیاتی شرکت های دولتی اروپایی را برای خرید و فروش بهبود می بخشد. (توجه داشته باشید که دو موضوع مالیاتی موضوع بررسی عمومی در ایالات متحده بوده است. اولین مورد - اینکه آیا شرکت های مدیریت سهام خصوصی که سهام آنها سهام عمومی است باید مانند شراکت های خصوصی رفتار شود یا مانند شرکت های دولتی برای اهداف مالیاتی - ارتباط نزدیکی با موضوعی دارد که ما مطرح می کنیم. دوم: آیا سهمی از سودی که شرکای شرکتهای سهام خصوصی از فروش مشاغل در صندوقهای تحت مدیریت خود کسب میکنند باید با نرخ پایین برای سود سرمایه شخصی مشمول مالیات شود یا نرخ بالاتر برای شرکتهای سهامی خاص با درآمد شخصی معمولی - کاملاً متمایز است).
کنگلومراهایی که کسب و کارهای نامرتبط با پتانسیل پیشرفت قابل توجه را به دست می آورند، از مد افتاده اند. در نتیجه، شرکتهای سهامی خاص با رقبای کمی در موقعیت شیرین خود مواجه شدهاند.
با وجود موانع، برخی از شرکت های دولتی در واقع با موفقیت مدل کسب و کار خرید به فروش را توسعه داده اند. در واقع، دو بازیگر قدیمی در خریدهای میان بازار (که ارزش آنها بین 30 میلیون دلار تا یک میلیارد دلار است) شرکت های دولتی هستند: American Capital Strategies که اخیراً دارای ارزش بازار حدود 7 میلیارد دلار بود و 3i مستقر در بریتانیا که ارزش بازار آن حدود 10 میلیارد دلار است. هر دو شرکت راههایی برای دور زدن مالیات بر عایدی سرمایه شرکتها (بریتانیا این مالیات را فقط در سال 2002 حذف کرد) با اتخاذ ساختارهای سازمانی غیرمعمول پیدا کردند - یک «شرکت توسعه کسبوکار» در مورد American Capital. یک "تراست سرمایه گذاری" در مورد 3i. با این حال، این ساختارها محدودیتهای قانونی و نظارتی را بر عملکرد شرکتها اعمال میکنند. برای مثال، محدودیتهایی در توانایی شرکتهای توسعه کسبوکار برای تصاحب شرکتهای دولتی و میزان بدهی که ممکن است استفاده کنند، وجود دارد. این محدودیتها باعث میشود چنین ساختارهایی به عنوان وسیله نقلیه برای رقابت با سهام خصوصی، حداقل برای خریدهای بزرگ در ایالات متحده، جذاب نباشند.
با حذف مشوقهای مالیاتی در سرتاسر اروپا، چند بازیکن جدید خرید سهام بهصورت عمومی ظاهر شدند. بزرگترین آنها دو شرکت فرانسوی Wendel و Eurazeo هستند. هر دوی آنها بازدهی قوی در سرمایه گذاری های خرید خود به دست آورده اند. برای مثال Eurazeo به میانگین نرخ بازده داخلی 53 درصد در Terreal، Eutelsat و Fraikin دست یافته است، سه خروج بزرگ خرید آن در طول پنج سال گذشته. (در ایالات متحده، جایی که شرکتهای خصوصی میتوانند مانند شراکتهای خصوصی، مشمول مالیات شرکت نباشند، سهام Platinum با رقابت برای خرید شرکتهای تابعه شرکتهای دولتی به یکی از سریعترین شرکتهای خصوصی در حال رشد در کشور تبدیل شده است.)
ظهور شرکتهای دولتی که با سهام خصوصی در بازار برای خرید، تغییر و فروش کسبوکار رقابت میکنند، میتواند سود قابل توجهی برای سرمایهگذاران داشته باشد. صندوقهای سهام خصوصی به دلیل استفاده زیاد از بدهی، نقدشوندگی ندارند و ریسکپذیر هستند. علاوه بر این، هنگامی که سرمایه گذاران پول خود را به صندوق تحویل می دهند، در مورد نحوه مدیریت آن هیچ نظری ندارند. برای جبران این شرایط، سرمایه گذاران باید انتظار نرخ بازده بالایی داشته باشند. با این حال، اگرچه برخی از شرکتهای سهام خصوصی بازدهی عالی برای سرمایهگذاران خود به دست آوردهاند، در درازمدت میانگین بازده خالص سرمایهگذاران از خریدهای ایالات متحده تقریباً با بازده کلی بازار سهام برابر است.
در همین حال، مدیران صندوق های سهام خصوصی، با سرمایه گذاری اولیه اندکی، پاداش های بسیار جذابی به دست آورده اند. آنها به عنوان جبرانی برای ابتکار عمل در جمع آوری پول، مدیریت سرمایه گذاری ها و بازاریابی مزایای آنها، توافق نامه هایی را به گونه ای تنظیم کرده اند که بخش بزرگی از بازده ناخالص - حدود 30٪ پس از اضافه کردن هزینه های مدیریت و سایر هزینه ها - به آنها سرازیر شود. و این رقم هیچ بازدهی از سرمایه گذاری شخصی آنها در وجوهی که مدیریت می کنند را در نظر نمی گیرد. شرکت های دولتی که استراتژی خرید به فروش را دنبال می کنند، که روزانه در بازار سهام معامله می شوند و به سهامداران پاسخگو هستند، ممکن است معامله بهتری برای سرمایه گذاران فراهم کنند.
از کجا ممکن است تعداد قابل توجهی از رقبای عمومی در سهام خصوصی ظهور کنند؟
حتی اگر اصولاً از جذابیت های استراتژی سهام خصوصی قدردانی کنند، تعداد کمی از شرکت های بزرگ صنعتی یا خدماتی دولتی امروزی احتمالاً آن را اتخاذ می کنند. سرمایه گذاران آنها محتاط خواهند بود. همچنین، تعداد کمی از مدیران شرکتی به راحتی به سمت نقشی که بیشتر به سمت مدیریت سرمایهگذاری میشوند، میلغزند. شرکای سهام خصوصی معمولاً بانکداران سرمایه گذاری سابق هستند و دوست دارند تجارت کنند. اکثر مدیران ارشد شرکتها روسای سابق واحدهای تجاری هستند و دوست دارند مدیریت کنند. با این حال، شرکتهای مالی عمومی ممکن است پیروی از استراتژی خرید به فروش را آسانتر بدانند. ممکن است شرکتهای سرمایهگذاری بیشتری مانند وندل و اورازئو به سبک مدیریت سهام خصوصی تبدیل شوند. شرکتهای سهام خصوصی بیشتری ممکن است تصمیم بگیرند، همانطور که ریپلوود مستقر در ایالات متحده با عرضه عمومی اولیه RHJ International در بورس اوراق بهادار بروکسل انجام داد، کل پرتفوی سرمایهگذاری را در بازارهای عمومی شناور کنند. بانکهای سرمایهگذاری با تجربهتر ممکن است از بانک Macquarie پیروی کنند، که Macquarie Capital Alliance Group را ایجاد کرد، شرکتی که در بورس اوراق بهادار استرالیا معامله میشود و بر فرصتهای خرید به فروش تمرکز دارد. علاوه بر این، برخی از مدیران با تجربه سهام خصوصی ممکن است تصمیم بگیرند که پول عمومی را برای یک صندوق خرید از طریق IPO جمع آوری کنند. (این نمونه ها باید از عرضه عمومی اولیه شرکت سهامی خاص بلکستون از شرکتی که وجوه بلک استون را مدیریت می کند، اما نه خود وجوه، متمایز شود.) مالکیت انعطاف پذیر. استراتژی مالکیت انعطاف پذیر می تواند جذابیت بیشتری برای شرکت های بزرگ صنعتی و خدماتی نسبت به خرید برای فروش داشته باشد. تحت چنین رویکردی، یک شرکت تا زمانی که بتواند ارزش قابل توجهی از طریق بهبود عملکرد و تقویت رشد کسبوکارها به آنها بیافزاید، از آنها حمایت میکند. این شرکت به همان اندازه مایل است آن مشاغل را پس از اینکه دیگر به وضوح وجود ندارد، از بین ببرد. تصمیم برای فروش یا انشعاب یک کسب و کار به عنوان نقطه اوج یک تحول موفق در نظر گرفته می شود، نه نتیجه برخی از خطاهای استراتژیک قبلی. در عین حال، شرکت آزاد است که یک کسب و کار خریداری شده را حفظ کند و به آن یک مزیت بالقوه نسبت به شرکتهای سهام خصوصی میدهد، که گاهی اوقات باید از پاداشهایی که از طریق سرمایهگذاری در یک دوره طولانیتر دریافت میکنند چشم پوشی کند.
انتظار میرود که مالکیت انعطافپذیر برای شرکتهایی با مجموعهای از کسبوکارها که مشتریان یا فرآیندهای مشترک زیادی ندارند، بیشترین جذابیت را داشته باشد. جنرال الکتریک را در نظر بگیرید. این شرکت طی سالها نشان داده است که مدیریت شرکتی واقعاً میتواند به مجموعهای از کسبوکارهای متنوع ارزش بیافزاید. مرکز شرکتی جنرال الکتریک به ایجاد مهارتهای مدیریت عمومی (مانند نظم هزینه و تمرکز بر کیفیت) در سراسر مشاغل خود کمک میکند و تضمین میکند که روندهای گسترده (مانند ارائه خدمات به هند و افزودن خدمات در کسبوکارهای تولیدی) به طور مؤثر توسط همه آنها مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. علیرغم درخواستهای گهگاهی برای تجزیه جنرال الکتریک، نظارت مدیریتی این شرکت توانسته است حاشیههای بالایی را در سرتاسر پرتفوی خود ایجاد و حفظ کند، که نشان میدهد محدود کردن خود به خریدهای هم افزایی یک اشتباه است.
تصمیم برای فروش یا اسپین کردن یک کسب و کار به عنوان نقطه اوج یک تحول موفق در نظر گرفته می شود، نه نتیجه یک خطای استراتژیک.
در واقع، جنرال الکتریک با مهارتهای مدیریتی افسانهای خود، احتمالاً نسبت به شرکتهای سهام خصوصی برای اصلاح عملکرد ضعیفتر مجهزتر است. با این حال، جنرال الکتریک برای درک مزایای مالکیت انعطافپذیر برای سرمایهگذاران خود، باید مراقب خطر حفظ کسبوکارها پس از اینکه مدیریت شرکت دیگر نمیتواند ارزش قابلتوجهی داشته باشد، باشد. جنرال الکتریک به دلیل مفهوم کاهش ده درصد پایین مدیران هر ساله مشهور است. برای اطمینان از مدیریت سرمایه گذاری تهاجمی، شرکت می تواند، شاید با بحث و جدل کمتر، الزامی برای فروش هر سال 10 درصد از مشاغل با کمترین پتانسیل برای ارزش افزوده را آغاز کند.
البته جنرال الکتریک باید مالیات بر عایدی سرمایه شرکتی را برای دفع مکرر کسب و کار بپردازد. ما استدلال میکنیم که محدودیتهای مالیاتی که علیه شرکتهای دولتی ایالات متحده به نفع صندوقهای سهام خصوصی و شرکتهای خصوصی تبعیضآمیز است، باید حذف شوند. با این وجود، حتی در محیط مالیاتی کنونی ایالات متحده، راههایی برای شرکتهای دولتی وجود دارد که این بار را کاهش دهند. به عنوان مثال، اسپین آف ها، که در آن صاحبان شرکت مادر، سهامی را در یک شرکت جدید دریافت می کنند.موجودیت وابسته، مشمول محدودیت های یکسانی نیستند. پس از اسپین آف، سهامداران فردی می توانند سهام شرکت جدید را بدون مالیات بر عایدی سرمایه شرکتی قابل پرداخت بفروشند.
ما هیچ شرکت دولتی بزرگی در بخش صنعتی یا خدماتی پیدا نکردهایم که صریحاً مالکیت انعطافپذیر را به عنوان راهی برای رقابت در بخش خصوصی سهامداران دنبال کند. اگرچه بسیاری از شرکتها دورههایی از فروش فعال کسبوکار را پشت سر میگذارند، اما هدف معمولاً این است که یک سبد دارای تنوع بیش از حد متمرکزتر و همافزونتر شود، نه اینکه ارزش را از بهبود عملکرد با موفقیت به پایان برسانند. حتی شرکتهای اکتسابی مانند ITT و Hanson که با موفقیت فرصتهای بهبود عملکرد را هدف قرار دادند، در نهایت به اندازه کافی مایل نبودند که کسبوکارها را پس از اینکه دیگر نتوانند ارزش خود را افزایش دهند، بفروشند یا از بین ببرند – و در نتیجه حفظ رشد درآمد را دشوار میدانستند. اما با توجه به موفقیت مدل سهام خصوصی، شرکت ها باید در مورد تابوهای سنتی در مورد فروش مشاغل تجدید نظر کنند.
انتخاب و اجرای یک استراتژی پورتفولیو
همانطور که دیدیم، رقابت با سهام خصوصی به شرکت های دولتی فرصت قابل توجهی می دهد، اما سرمایه گذاری روی آن آسان نیست. مدیران نیاز به مهارت در سرمایه گذاری (هم خرید و هم فروش) و بهبود مدیریت عملیاتی دارند. این چالش مشابه چالش تجدید ساختار شرکتی است - با این تفاوت که باید بارها و بارها تکرار شود. پس از اتمام کار انجام یک تحول، بازگشتی به تجارت معمول وجود ندارد. رقابت با سهام خصوصی بهعنوان راهی برای ایجاد ارزش سهامداران، اساساً برای شرکتهایی که دارای مجموعهای از کسبوکارهایی هستند که ارتباط نزدیکی با هم ندارند، منطقی است. (برای اطلاعات بیشتر در مورد طیف وسیعی از رویکردهای سرمایهگذاری که سرمایهگذاریها و خریداران شرکتی اتخاذ میکنند.)
برای تعیین اینکه آیا این حرکت برای شرکت شما خوب است، باید چند سؤال سخت از خود بپرسید:
- آیا می توانید کسب و کارهای دارای فرصت های بهبود را تشخیص دهید و به درستی ارزش گذاری کنید؟
برای هر معامله ای که یک شرکت سهام خصوصی بسته می شود، ممکن است ده ها هدف بالقوه را به طور فعال بررسی کند. بسیاری از شرکت ها بیش از هر چیز دیگری ظرفیت خود را به این امر اختصاص می دهند. مدیران سهام خصوصی از بانکداری سرمایه گذاری یا مشاوره استراتژی می آیند و اغلب دارای تجربه تجاری خطی نیز هستند. آنها از شبکه های گسترده ارتباطات تجاری و مالی خود، از جمله شرکای پیشنهادی بالقوه، برای یافتن معاملات جدید استفاده می کنند. مهارت آنها در پیشبینی جریانهای نقدی این امکان را برای آنها فراهم میکند که با اهرم بالا اما ریسک قابل قبول کار کنند. یک شرکت سهامی عام که استراتژی خرید به فروش را حداقل در بخشی از سبد کسب و کار خود اتخاذ می کند، باید توانایی های خود را در این زمینه ها ارزیابی کند و در صورت کمبود، تعیین کند که آیا می توان آنها را خریداری کرد یا توسعه داد.
- آیا مهارت و تجربه ای دارید که یک کسب و کار ضعیف را به یک ستاره تبدیل کنید؟
شرکتهای سهامی خاص معمولاً در کنار هم قرار دادن تیمهای اجرایی قوی و با انگیزه برتر هستند. گاهی اوقات این به سادگی شامل دادن انگیزههای عملکرد بهتر و استقلال بیشتر به مدیران فعلی نسبت به آنچه که تحت مالکیت قبلی میدانستند، میشود. همچنین ممکن است مستلزم استخدام استعدادهای مدیریتی از رقابت باشد. یا ممکن است به معنای کار با یک کارآفرین متوالی باشد، که اگرچه در کارکنان شرکت نیستند، اما بیش از یک بار با موفقیت با شرکت در تکالیف خرید کار کرده اند. شرکتهای سهام خصوصی خوب همچنین در شناسایی یک یا دو اهرم استراتژیک حیاتی که باعث بهبود عملکرد میشوند، سرآمد هستند. آنها به دلیل کنترلهای مالی عالی و تمرکز بیوقفه بر تقویت اصول اولیه عملکرد: درآمد، حاشیه عملیاتی و جریان نقدی شهرت دارند. به علاوه، یک ساختار حاکمیتی که لایهای از مدیریت را قطع میکند - شرکای سهام خصوصی هم نقش مدیریت شرکت و هم هیئت مدیره شرکت را بازی میکنند - به آنها اجازه میدهد تصمیمهای بزرگ را سریع بگیرند. در طول بسیاری از خریدها، شرکتهای سهام خصوصی تجربه خود را با چرخشها ایجاد میکنند و تکنیکهای خود را برای بهبود درآمد و حاشیه بهبود میبخشند. یک شرکت سهامی عام باید ارزیابی کند که آیا سوابق و مهارت های مشابهی دارد و اگر چنین است، آیا می توان مدیران کلیدی را برای مقابله با چالش های تحول جدید آزاد کرد یا خیر. با این حال، توجه داشته باشید که در حالی که برخی از شرکتهای سهام خصوصی شرکای عملیاتی دارند که بر بهبود عملکرد تجاری تمرکز میکنند، اکثر آنها قدرت و عمقی در مدیریت عملیاتی ندارند. این می تواند برگ برنده ای برای یک شرکت دولتی باشد که استراتژی خرید به فروش را اتخاذ می کند و با بازیگران سهام خصوصی رقابت می کند.
- آیا می توانید یک جریان ثابت از خرید و دفع را مدیریت کنید؟
شرکت های سهامی خاص می دانند که چگونه یک خط لوله M&A بسازند و مدیریت کنند. آنها درک دقیقی از تعداد اهداف مورد نیاز برای هر پیشنهاد و احتمال موفقیت یک پیشنهاد دارند. آنها فرآیندهای منظمی دارند که مانع از آن می شود که فقط برای رسیدن به یک هدف سالانه برای سرمایه گذاری در معاملات، قیمت پیشنهادی خود را افزایش دهند. حداقل به همان اندازه مهم، شرکتهای سهام خصوصی در فروش مشاغل، با یافتن خریدارانی که مایل به پرداخت قیمت مناسب هستند، به دلایل مالی یا استراتژیک، یا با راهاندازی IPOهای موفق، مهارت دارند. در واقع، شرکتهای سهام خصوصی یک استراتژی خروج برای هر کسبوکار در طول فرآیند خرید ایجاد میکنند. مفروضات مربوط به قیمت خروج احتمالاً مهم ترین عامل در ارزیابی آنها از اهداف است - و به طور مداوم پس از بسته شدن معاملات نظارت می شود. یک شرکت سهامی عام باید نه تنها توانایی خود، بلکه تمایل خود را برای تبدیل شدن به یک متخصص در کنار گذاشتن مشاغل سالم ارزیابی کند.
اگر بتوانید به راحتی به این سه سوال پاسخ مثبت دهید، در مرحله بعد باید در نظر بگیرید که چه نوع استراتژی پورتفولیو را دنبال کنید.
به نظر میرسد که مالکیت انعطافپذیر بر استراتژی خرید به فروش دقیق ترجیح داده میشود، زیرا به شما امکان میدهد بر اساس ارزیابیهای بهروز از آنچه که بیشترین ارزش را ایجاد میکند، تصمیم بگیرید. اما یک استراتژی مالکیت انعطافپذیر همیشه خطر رضایت و وسوسه طولانیمدت نگهداشتن کسبوکارها را به همراه دارد: به هر حال، یک سبد سهام شرکتی پایدار، به کار کمتری نیاز دارد. علاوه بر این، برقراری ارتباط شفاف با استراتژی مالکیت انعطافپذیر با سرمایهگذاران و حتی مدیران خود دشوار است و ممکن است باعث شود که آنها نسبت به کاری که شرکت در آینده انجام خواهد داد، نامطمئن باشند.
انتظار ما این است که شرکت های مالی احتمالاً یک رویکرد خرید به فروش را انتخاب کنند که با ریزش سریعتر مشاغل پرتفوی، بیشتر به تخصص مالی و سرمایه گذاری بستگی دارد تا مهارت های عملیاتی. شرکت های صنعتی و خدماتی تمایل بیشتری به مالکیت انعطاف پذیر دارند. به عقیده ما، شرکتهایی که دارای سهامدار اصلی قوی هستند که درصد بالایی از سهام را کنترل میکنند، ممکن است برقراری یک استراتژی مالکیت انعطافپذیر را آسانتر از شرکتهایی با پایگاه سهامداران گسترده پیدا کنند.
پیوستن به مبارزه
رشد خارق العاده سهام خصوصی منجر به بحث های عمومی شدید شده است. برخی شکایت دارند که سهام خصوصی اساساً مربوط به سلب دارایی و سودجویی است، با سرمایهگذاران، شرکا و مدیران سهام خصوصی که از معافیتهای مالیاتی و خلأهای نظارتی استفاده ناعادلانه میکنند تا مبالغ نامناسبی را از رویههای تجاری مشکوک به دست آورند. برخی دیگر از سهام خصوصی به عنوان روشی برتر برای مدیریت مشاغل دفاع می کنند.
دیدگاه خود ما این است که موفقیت شرکتهای سهام خصوصی در درجه اول به دلیل استراتژی خرید به فروش منحصربهفرد آنها است، که بهطور ایدهآل برای جوانسازی کسبوکارهای تحت مدیریت که نیاز به یک دوره زمانی در مراقبتهای ویژه دارند، مناسب است. سهام خصوصی از مزیت مالیاتی ناعادلانه برخوردار بوده است، اما این در درجه اول به دلیل مالیات بر عایدی سرمایه شرکت ها بوده است، نه استفاده شرکت های سهامی خاص از پرداخت سود در تامین مالی بدهی برای محافظت از سود در مقابل مالیات. (به هر حال، شرکتهای دولتی همچنین میتوانند خریدها و سایر سرمایهگذاریها را با پول قرض گرفته شده تامین مالی کنند.) پاداشهای بالایی که شرکای سهام خصوصی از آن برخوردار میشوند نشاندهنده ارزشی است که ایجاد میکنند – اما همچنین تمایل تا حدودی شگفتآور سرمایهگذاران برای سرمایهگذاری در صندوقهای سهام خصوصی با نرخ متوسط بازده، که در رابطه با ریسک، کم به نظر می رسد.
ما بر این باوریم که زمان آن فرا رسیده است که شرکتهای دولتی بیشتری بر بیزاری سنتی خود از فروش کسبوکاری که به خوبی کار میکند غلبه کنند و به دنبال فرصتهایی برای رقابت در بخش خصوصی سرمایهگذاری باشند. (چنین تغییری اگر ایالات متحده و سایر دولتها از الگوی کشورهای اروپایی در هموار کردن زمینههای بازی مالیاتی پیروی کنند، تسریع میشود.) شرکتهای دولتی میتوانند از فرصتهای ارائه شده توسط استراتژی خرید به فروش سود ببرند. سرمایه گذاران همچنین سود خواهند برد، زیرا رقابت بیشتر در این فضا، بازار کارآمدتری را ایجاد میکند - بازاری که در آن شرکای سهام خصوصی دیگر به شدت نسبت به سرمایهگذاران در صندوقهای خود مورد توجه قرار نمیگیرند.
منبع: HBR