تنها 2 مقاله دیگر را میتوانی رایگان مطالعه کنی.
ثبت نام کن تا مقالههای بیشتری بخوانی.
برای تغییر در نحوه تفکر، نگرشتان را تغییر دهید!
"متفاوت فکر کنید" پیام تبلیغاتی مشهور اپل در سال 1997 توصیه ای واضح و شفاف برای افراد خلاق، نوآور و کارآفرین است.
برای "تفکر متفاوت" و تحول بزرگ به وسیله ایده ها و محصولات جدید نیاز به یک "نگرش متفاوت" داریم. سازندگان، نوآوران و کارآفرینان نسب به دیگران با نگاه متفاوتی به دنیا و اتفاقات آن می نگرند و این علت رسیدن به فرصت هایی است که عموم مردم به آن دست پیدا نمیکنند.
۲۸ خرداد •
در 8 دقیقه بخوانید
سخن مشاور مدیریت:
"متفاوت فکر کنید" پیام تبلیغاتی مشهور اپل در سال 1997 توصیه ای واضح و شفاف برای افراد خلاق، نوآور و کارآفرین است.
برای "تفکر متفاوت" و تحول بزرگ به وسیله ایده ها و محصولات جدید نیاز به یک "نگرش متفاوت" داریم. سازندگان، نوآوران و کارآفرینان نسب به دیگران با نگاه متفاوتی به دنیا و اتفاقات آن می نگرند و این علت رسیدن به فرصت هایی است که عموم مردم به آن دست پیدا نمیکنند.
داستان پیدایش Velcro
داستان چسب پارچه ای (Velcro) به خوبی شناخته شده است. یک مهندس سوئیسی، جورج دئسترال، تصمیم گرفت نگاه دقیقتری نسبت به بذرها (بذرهای گیاهان) داشته باشد، او بعد از قدم زدن در جنگل به لباسش نگاه کرد، ذره بین خود را بیرون کشید و دید که طبیعت قلاب هایی را بر روی تارها طراحی کرده است و سپس در لباس های خود به شکل الیاف حلقه ای متصل شده است. جایگزین زیپ، تحت نام Velcro، این چنین متولد شد. (امروزه یک حوزه کلی به نام بیومیمتیک (biomimetics) به معنی تقلید از طبیعت به منظور حل مشکلات انسانی وجود دارد.)
داستان پیدایش Softsoap
داستان دیگری که به همان اندازه شایسته پرداختن هست اما کمتر شنیده شده است داستان سافت سوپ(Softsoap) است. یک کارآفرین آمریکایی، رابرت تیلور، تصمیم گرفت تا دقیق تر در مورد چگونگی ظاهر شدن نوارهای صابون که قبلا ناپدید شده و در حمام استفاده می شد کاوش کند. او صابون را در ظرف و در یک محیط تمیز قرار داد، او شکل ناخوشایندی همانند لجن را دید. تصمیم گرفت که در راهکار مناسبی مایع در یک پمپ زیبا قرار دهد و این به معنی آن است که سافت سوپ (Softsoap) -که کل صنعت صابون را تغییر داد- به دنیا آمد.
دو کارآفرین باهوش که به چیزهای مختلف با دید متفاوتی نگاه کردند.این که آیا از طریق یک میکروسکوپ یا یک لنز بزرگنمایی چگونه میتوان مسیری را طی نمود که دیگران نمیتوانند آن را بروند.
بلوز پاسکال، ریاضیدان فرانسوی بزرگ، گفت: "ذهن های کوچک بر روی چیزهای فوق العاده تمرکز می کنند ولی ذهن های بزرگ بر روی چیزهای عادی و معمولی." به نظر می رسد او چیزی شبیه به این در ذهنش بود: نگاه کن که دقیقا چه چیزی در مقابل تو قرار دارد، ولی این مسیریست که مردم از آن گریزان اند.
یک کلمه برای این فعالیت وجود دارد: نگرش متفاوت (de-familiarization). در اوایل قرن بیستم یک نظریه پرداز ادبی روسی به نام ویکتور شکلوفسکی اشاره کرد که چگونه تولستوی در نوشته هایش با استفاده از تکنیک هایی مانند توصیف اشیاء از منظر تحریف شده دیگری و عدم استفاده از نام های عادی برای اشیاء و به طور کلی «ایجاد توصیفات جدید و غریب» '' (نگرش متفاوت) توانسته راهی متفاوت از دیگران را طی نماید.
تحول در سینما
بعد از آن، ژان لوک گدار، کارگردان بزرگ فرانسوی، سینما را با استفاده از کاهش پرش (cut) در فیلم تنفس (Breathless-1960) تغییر داد. امروزه این متد به رسمیت شناخته شده است ولی این نوآوری در آن زمان به نظر بسیاری از مردم خسته کننده بود.
تا آن زمان، تلاش های بزرگی برای ایجاد جریان پیوسته مداوم "پیوستگی" بر روی دنیای تصویر انجام گرفته بود. پس از همه آن ها، یک جریان پیوسته به ما این امکان را می دهد که ما بدانیم فیلم چه هدفی را دنبال میکند. اما گدار تصمیم گرفت تا این جریان را متزلزل کند تا ما را از فراموشی های معمول دور کند و شخصیت هایش را به معنای واقعی کلمه پرتلاطم و منقطع کند.
در حال حاضر، احساسات خاصی را که توسط شخصیت های او تجربه و پرداخته می شود و همچنین تلاش های آنها - ناموفق و غم انگیز، در نهایت - به ارتباط با یکدیگر حس می کنیم. گودر روش "نگرش متفاوت" (de-familiarization) را از صفحات و لغات به تصویر و نمایشگر انتقال داد.
این ها مواردی و مصداق هایی بود که هر کدام از هنرمندان و کارآفرینان نحوه نگرش خود که مشابه همه مردم است را متوقف و شروع به کشف و ماجراجویی در مسیرهای متفاوت کرده اند. هنگامی که ما به جهان نگاه می کنیم، نباید فقط بررسی اجمالی کنیم، بلکه با نگاهی عمیق و متفاوت باید پدیده ها را بررسی کنیم. نه فقط نامی که در اطراف ماست، بلکه نام های جدیدی هم بروز پیدا می کنند. نه تنها کل را در نظر بگیرید، بلکه همه چیز را به قطعات بزرگتر (یا کوچکتر) تقسیم کنید. این تکنیک ها می توانند ما را در مسیر جدید و انقلابی، چه در هنر و چه در کسب و کار برساند.
شما می بینید، اما شما مشاهده نمی کنید!
شرلوک هولمز -کارآگاه معروف- یک بار به واتسون گفت:"شما می بینید، اما شما مشاهده نمی کنید!". توضیحات بیشتر در مورد تفاوت بین دیدن و مشاهده کردن را ماریا روانشناس و نویسنده در کتاب خود به عنوان Mastermind این چنین تعریف میکند: چگونه میتوانیم مانند شرلوک هولمز فکر کنیم. او می نویسد: "برای مشاهده، شما باید یاد بگیرید که وضعیت را از تفسیر و برداشت جدا کنید، خودتان از آنچه واقعا می بینید را باید بررسی کنید."
به عنوان یک تکنیک برای بهبود توانایی ما در کار کردن با این روش ماریا پیشنهاد می کند که یک موقعیت مورد علاقه را با صدای بلند یا به صورت نوشتاری به یک همراه و همدم بررسی کنید. همانطور که وی یادآوری می کند، کارآگاه هولمز از واتسون به این شکل استفاده می کند تا هنگام بررسی پرونده از طریق مشاهدات خود صحبت کند و اغلب از طریق این تمرین، نکات کلیدی در مورد آن آشکار می شود. این روش دیگری برای هنرمندان مشتاق و کارآفرینان و کارشناسان مشاوره است.
توهم نوری!
مغز ما طوری طراحی شده است که در زمان توجه زیادی به چیزی، ما را متوقف می کند. این به خوبی با توهم نوری به نام محو شدن تروکسل (به نام پزشک پس از قرن نوزدهم سوئیس که این اثر را کشف کرد) نشان داده شده است. اگر تصویری به صورت ثابت در دید محیطی ما ارائه شود، ما در واقع بعد از مدتی آن را نمی بینیم. این پدیده -در اصطلاح عمومی علم اعصاب به نام عادت است- احتمالا به یک روش کارآمد که در آن مغز عمل می کند اشاره می کند. هنگامی که آن ها اطلاعات کافی در مورد یک محرک غیرقابل تغییر دارند، نورون ها را متوقف می کنند. اما این بدان معنا نیست که عادت کردن همیشه دوست ما است و به صلاح ما عمل می کند.
ما می توانیم نه تنها به "تفکر متفاوت" فکر کنیم، بلکه همچنین به "نگرش متفاوت" به عنوان راهی برای مقابله با تمایل داخلی خود به عادت کردن، به روش آشنایی برای دیدن و تجربه کردن می پردازیم. یکی از راه هایی که هنرمندان بزرگ، کارآفرینان و سازندگان را قادر می سازد که دنیا را تغییر دهند، به طوری که به معنای واقعی کلمه، ما آن راهکارها نمی بینیم همین "نگرش متفاوت" است. روش های آن ها به ما یاد می دهد که با "نگرش متفاوت"، ما می توانیم ببینیم که چه کسی و چه چیز دیگری تاکنون دیده نشده است.
ما در مورد چگونه ساختن آینده صحبت می کنیم؟
منبع: HBR