ذهنیت اخلاقی
چیزی صحبت میکند که آن را ذهنیت اخلاقی مینامد، که به افراد کمک میکند تمایل به انجام کارهای خوب را داشته باشند که برای همکاران، شرکتها و به طور کلی جامعه بسیار مهم است. گاردنر معتقد است در عصری که مردم غرق در اطلاعات هستند و احساس می کنند تحت فشار هستند تا به هر قیمتی برنده شوند، گم کردن راه آسان است. علاوه بر این، کارمندان به دنبال سرنخهایی از رهبران هستند که چه چیزی مناسب است و چه چیزی مناسب نیست. بنابراین اگر شما یک رهبر هستید، بهترین راه برای ایستادگی در برابر فشارهای اخلاقی و ارائه یک الگوی خوب چیست؟
گاردنر میگوید اول و مهمتر از همه، باید باور داشته باشید که حفظ یک قطبنمای اخلاقی برای سلامت سازمان شما ضروری است. سپس باید باورهای اخلاقی خود را بیان کنید و به آنها پایبند باشید. همچنین باید خود را بیازمایید تا مطمئن شوید که به ارزشهای خود پایبند هستید، زمانی را برای تأمل درمورد باورهای خود اختصاص دهید، مربیان متعددی پیدا کنید که از گفتن حقیقت به شما هراسی ندارند، و به محض اینکه با رفتارهای زشت دیگران روبرو شدید واکنش نشان دهید. در پایان، گاردنر معتقد است، جهان در تعادل بین درست و غلط، خوب و بد، موفقیت و فاجعه است. او نتیجه می گیرد: «شما باید تصمیم بگیرید که در کدام سمت هستید، و کار درست را انجام دهید.»
اگر یک شرکت بزرگ را اداره می کنید، انتظار نداشته باشید که عموم مردم شما را دوست داشته باشند. افزایش دستمزد مدیران، اخراج های متعدد، و خاطره شکست های اخلاقی در شرکت هایی مانند انرون، ورلد کام، و هیولت پاکارد،خصومت عمومی را نسبت به مدیران شرکت ها افزایش داده است. یک نظرسنجی در ایالات متحده Roper که در سال 2005 انجام شد نشان داد که 72٪ از پاسخ دهندگان معتقد بودند که تخلفات در صنعت گسترده است. به گفته کتی شیهان، معاون ارشد در GFK Roper Consulting در نیویورک، تنها 2٪ احساس می کردند که رهبران شرکت های بزرگ "بسیار قابل اعتماد" هستند (کاهش از 3٪ در سال 2004)، و این الگو "بهبود نمی یابد". در همین حال، عموم مردم به طور فزاینده ای از شرکت ها می خواهند که مراقبت بهتری از کارکنان، جوامع و محیط زیست خود داشته باشند.
هاوارد گاردنر، استاد شناخت و آموزش جان اچ و الیزابت ا.هابز در دانشکده تحصیلات تکمیلی هاروارد، میگوید اکنون بیش از هر زمان دیگری بر رهبران کسبوکار واجب است که روابط با مشتریان و کارمندان را با قدم گذاشتن در صفحه اخلاقی ترمیم کنند. گاردنر یک روانشناس شناختی و آموزشی تأثیرگذار است، نه فی نفسه یک اخلاق شناس. اما به عنوان یک روانشناس، او معتقد است که اولین مسئولیت او این است که بفهمد ظرفیت های اخلاقی چگونه رشد می کنند یا نمی توانند رشد کنند. تأمل او در مورد مسائل اخلاقی دارای زیربنای عمیق و دامنه بسیار طولانی است. او در کتاب مهم 1983 Frames of Mind، نظریه خود را مطرح کرد که افراد دارای انواع مختلفی از هوش هستند: زبانی، منطقی-ریاضی، فضایی، بدنی- جنبشی، موسیقیایی، بین فردی و درون فردی. نظریه ای که گاردنر به اصلاح آن ادامه می دهد، در جامعه آموزشی پذیرفته شده است و معلمان در سراسر جهان درس های خود را با انواع مختلف هوش تطبیق می دهند.
گاردنر شخصاً وقتی درگیر مسائل اخلاقی شد که مشاهده کرد چگونه ایده های او توسط مربیان پذیرفته می شود: برخی مدارس و سیاست گذاران ادعا کردند که گروه های نژادی و قومی خاصی فاقد هوش خاص هستند. او به عنوان بنیانگذار این نظریه، خود را موظف به تقبیح چنین تفسیرهای تحریف شده از کار خود احساس کرد. بعدها، زمانی که در هاروارد دوره ای به نام «ذهن، مغز و آموزش» را تدریس کرد، متوجه شد که به معضلات اخلاقی، مانند مشکلات مربوط به آزمایشات مغزی و ژنتیکی فکر می کند و اینکه آیا عاقلانه است که نتایج آزمایش دردسرساز را با والدین به اشتراک بگذارد، به ویژه زمانی که هیچ مداخله اثبات شده ای وجود ندارد.
بینش اصلی گاردنر در مورد ذهن اخلاقی ناشی از بیش از دوازده سال مطالعه متخصصان حرفه ای است. از سال 1995، او و تیمهایی از محققین در چهار دانشگاه در حال تحقیق در مورد راههایی هستند که از طریق آنها مردم آرزوی انجام کار خوب را دارند - یعنی کاری با کیفیت بالا که برای جامعه مهم است، زندگی دیگران را بهبود میبخشد، و به شیوهای اخلاقی انجام میشود. . محققان همچنین از نزدیک راه هایی را مشاهده کرده اند که کار خوب توسط نیروهای فرهنگی، اقتصادی و فناوری فرسوده می شود. گاردنر در کتاب جدید خود، پنج ذهنیت برای آینده، در مورد آنچه که برای توسعه یک اخلاق ارزشمند لازم است فکر می کند. ذهنیت گاردنر در این مصاحبه ویرایش شده با سردبیر ارشد Bronwyn Fryer، نظرات خود را در مورد آنچه که مدیران باید انجام دهند تا استانداردهای بالا را برای خود و سازمانشان توسعه دهند و حفظ کنند، ارائه می دهد.
ذهنیت اخلاقی چیست؟
در اندیشیدن به ذهن بهعنوان مجموعهای از ظرفیتهای شناختی، جدا کردن ذهنیت اخلاقی از چهار ذهن دیگر کمک میکند که بهعنوان یک فرد، بهعنوان یک جامعه، و بهعنوان نژاد بشر رشد کنیم. اولین مورد، یعنی ذهن منضبط، چیزی است که ما از طریق به کارگیری منظم خود در دانشگاه به دست می آوریم. با گذشت زمان و با آموزش کافی، در یک یا چند زمینه تخصص کسب می کنیم: در مدیریت پروژه، حسابداری، موسیقی، دندانپزشکی و غیره متخصص می شویم. نوع دوم ذهن، ذهن ترکیب کننده است، که می تواند طیف گسترده ای از منابع را بررسی کند، تصمیم بگیرد که چه چیزی مهم و قابل توجه است، و این اطلاعات را به شکلی منسجم برای خود و دیگران به هم متصل کند. ذهن سوم، ذهن آفریننده، به دنبال ایدهها و شیوههای جدید است، نوآوری میکند، ریسک میکند، کشف میکند. در حالی که هر یک از این ذهنیتها برای مدت طولانی ارزشمند بودهاند، اما همه آنها در دورهای ضروری هستند که در اطلاعات غرق میشویم و هر چیزی که میتواند به کار بیاید، ضروری است.
با این حال نوع دیگری از ذهن، که کمتر شناخته شده است، ذهن محترم است: نوعی ذهن باز که سعی در درک و ایجاد روابط با سایر انسان ها دارد. فردی که ذهنیت محترمانه دارد از قرار گرفتن در کنار انواع مختلف مردم لذت می برد و به همه یک شانس میدهد.
یک ذهن اخلاقی، احترام به دیگران را به چیزی انتزاعی تر تبدیل می کند. فردی که ذهن اخلاقی دارد از خود می پرسد: «می خواهم چه نوع آدم، کارگر و شهروندی باشم؟ اگر همه کارگران در حرفه من طرز فکری را که من دارم اتخاذ می کردند، یا اگر همه کاری را که من انجام می دهم انجام می دادند، دنیا چگونه میشد؟»
مهم است که تمایز بین ذهن محترمانه و اخلاقی را روشن کنیم، زیرا فرض می کنیم کسی که محترم است اخلاقی است و بالعکس. فکر میکنم میتوانید بدون اینکه دلیل چیزی را بدانید، محترمانه رفتار کنید: در کودکی، ممکن است به والدین و پدربزرگ و مادربزرگتان احترام گذاشته باشید، زیرا به شما اینطور یاد دادهاند. اما تصورات و رفتارهای اخلاقی نیاز به ظرفیت خاصی برای فراتر رفتن از تجربه شخصی شما به عنوان یک فرد دارد. هنگامی که یک ذهنیت اخلاقی ایجاد کردید، بیشتر شبیه یک تماشاگر بی طرف تیم، سازمان، شهروند و جهان می شوید. و اگر نقش شما به عنوان یک شهروند یا کارگر از شما می خواهد که برای محافظت از ایده یا نهادی که به آن اعتقاد دارید، کنترل آسیب را انجام دهید، ممکن است مجبور شوید احترام شخص دیگری را قربانی کنید.
بسیاری از مردم ممکن است ببینند که یک مدیر ارشد کاری غیراخلاقی انجام می دهد، اما کاری در مورد آن انجام نمی دهند زیرا می خواهند شغل خود را حفظ کنند و احساس می کنند که باید به رئیس احترام بگذارند. یک فرد با ذهنیت اخلاقی از آن نگرانی ها عقب نشینی می کند و ماهیت کار و جامعه را به شکلی بزرگتر در نظر می گیرد. وفاداری او به محل کار یا حرفه است. او اخلاقی عمل می کند، حتی اگر این امر به قیمت بهم خوردن رابطه محترمانه با سرپرستش و در نهایت، شغل و رابطه با همکارانش تمام شود. او می تواند این کار را انجام دهد زیرا رفاه لحظه ای او از مأموریت گسترده تری که او تأیید کرده است اهمیت کمتری دارد.
به نظر می رسد که ذهن اخلاقی اساساً بیش از چهار ذهنیت دیگر متمرکز بر جامعه است. اگر این درست است، پس ذهن اخلاقی چگونه رشد می کند؟
یک جهت گیری اخلاقی از خانه شروع می شود، جایی که بچه ها می بینند که آیا والدینشان به کارشان افتخار می کنند، آیا «عادلانه بازی می کنند»، آیا در مورد تغییرات منعطف هستند یا ذهن بسته ای دارند، و غیره. فرزندان ارزش های مذهبی و سیاسی والدین خود را جذب می کنند. همانطور که کودکان بزرگتر می شوند، همسالان آنها تأثیر بسیار زیادی دارند، به همان اندازه که رفتار جامعه اطراف در قبال شهروندان تأثیرگذار است. آیا از پیر و جوان مراقبت می شود؟ فراتر از خدمات لازم، آیا رویدادهای فرهنگی و اجتماعی برای یادگیری و شرکت در آنها وجود دارد؟ آیا والدین در این فعالیت های اجتماعی شرکت می کنند و از فرزندانشان نیز انتظار دارند که همین کار را انجام دهند؟
نمونه مورد علاقه من از یک جامعه اخلاقی شهری کوچک به نام رجیو امیلیا در شمال ایتالیا است. علاوه بر ارائه خدمات با کیفیت بالا و مزایای فرهنگی به شهروندان خود، این شهر مراکز پیش دبستانی بسیار خوبی برای نوزادان و کودکان نوپا ارائه می دهد. کودکان احساس می کنند که جامعه از آنها مراقبت می کند. بنابراین وقتی بزرگ شدند، این احترام را با توجه به دیگران برمی گردانند. آنها کارکنان خوب و شهروندان خوبی می شوند. در اینجا به ندرت با کارهایی مواجه میشویم که در آن چیزی به خطر بیفتد - یعنی از نظر کیفی یا اخلاقی لکه دار شده باشند. و در چنین مواردی، اقدام اخلاقی جامعه این است که فرد باعث خطر را طرد کند (در واقع، اگر نه طبق قانون) تا آداب جامعه را تضعیف نکند. این موضع تا زمانی کار می کند که همه ببینند همه برنده هستند.
چه چیزی سر راه ذهن اخلاقی قرار می گیرد؟
متأسفانه، حتی اگر با یک حس اخلاقی قوی بزرگ شوید، رفتار بد دیگران می تواند آن را تضعیف کند. مطالعهای که اخیراً توسط دانشگاه دوک انجام شد، نشان داد که 56 درصد از دانشجویانی که در ایالات متحده به دنبال تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در مدیریت بازرگانی هستند، به تقلب اعتراف میکنند که بالاترین میزان تقلب در میان گروههای دانشجوی فارغالتحصیل است. اگر شما یک دانشجوی MBA بسیار جاه طلب هستید و اطرافیان شما در امتحانات خود تقلب می کنند، ممکن است فرض کنید که تقلب بهای موفقیت است، یا شاید به این دلیل این کار را انجام می دهید که «همه این کار را انجام می دهند». حتی ممکن است رفتار اخلاقی را یک امر تجملی تصور کنید. مطالعهای که در سال 2004 منتشر کردیم نشان داد که اگرچه متخصصان جوان درک و تمایل به انجام کار خوب را اعلام کردند، اما احساس میکردند که باید با هر وسیلهای موفق شوند.
از آنجایی که امروزه جوانان وارد تجارت می شوند، وسوسه دور زدن اصول اخلاقی در حال افزایش است. ما در زمانه ای زندگی می کنیم که فشار شدیدی بر افراد و سازمان ها وارد می شود تا از گوشه و کنار، به دنبال منافع خود برآیند و تأثیر رفتارشان بر دیگران را فراموش کنند. علاوه بر این، بسیاری از تاجران عقیده میلتون فریدمن را سرلوحه قرار داده اند که میگوید اگر به مردم اجازه دهیم به دنبال علایق خود بروند و اجازه دهیم فرآیندهای بازار آزادانه عمل کنند، پیامدهای اخلاقی مثبت به دنبال خواهد داشت. من کسی نیستم که قدرت و مزایای بازار را به معنای مطلق زیر سوال ببرم. اما بازارها غیر اخلاقی هستند. مرز بین کاهش درآمد و ارتکاب کلاهبرداری آشکار همیشه مشخص نیست. خاخام اعظم بریتانیا، جاناتان ساکس، این را به خوبی بیان کرد: «وقتی میتوان همه چیز مهم را خرید و فروخت، وقتی میتوان تعهدات را زیر پا گذاشت زیرا دیگر به نفع ما نیستند، وقتی خرید تبدیل به رستگاری میشود و شعارهای تبلیغاتی به شعار ما تبدیل میشوند. وقتی ارزش ما با میزان درآمد و خرج ما اندازهگیری میشود، آنگاه بازار در حال از بین بردن فضیلتهایی است که در درازمدت به آن بستگی دارد.» اعتماد در تجارت تضعیف شده است. افراد به یکدیگر بی اعتماد هستند و داشتن رجیو امیلیا چند سال نوری با ما فاصله دارد.
آیا فکر میکنید برای تاجران سختتر است که به یک ذهن اخلاقی پایبند باشند تا برای دیگر متخصصان؟
بله، زیرا تجارت یک حرفه نیست و هرگز هم نبوده است. حرفهها در دورههای زمانی طولانی توسعه مییابند و به تدریج مجموعهای از مکانیسمهای کنترلی و تحریمها را برای افرادی که قوانین را نقض میکنند، ایجاد میکنند. متخصصان واقعی، از پزشکان و وکلا گرفته تا مهندسان و معماران، تحت آموزش های گسترده قرار می گیرند و مجوز کسب می کنند. اگر طبق استانداردهای شناخته شده عمل نکنند، می توانند از صنف حرفه ای خود اخراج شوند. علاوه بر این، مربیگری یک جزء قابل درک از حرفه های تنظیم شده است: یک کارورز پزشکی با دستیاران سرپرست یا پزشکان ارشد که تا حدی به عنوان راهنمای اخلاقی خدمت می کنند، کار می کند. اما تجارت فاقد این مدل است. برای تجارت نیازی به مجوز ندارید تنها شرط این است که پول درآورید و قانون را زیر پا نگذارید. حتی اگر با استانداردهای اخلاقی شخصی بالا شروع کنید، به راحتی می توانید از مسیر درست خارج شوید، زیرا استانداردهای حرفه ای یک گزینه حرفه ای هستند، نه بخشی از قلمرو. مطمئناً تاجرانی وجود دارند که حرفه ای عمل می کنند و احساس وظیفه می کنند به مشتریان و کارمندان و جوامع خود خدمت کنند. کسب و کارها همچنین می توانند به طور داوطلبانه مسئولیت اجتماعی شرکتی را بر عهده بگیرند. اما اگر آنها تصمیم نگیرند هیچ مجازاتی وجود ندارد. و برخی از اقتصاددانان استدلال می کنند که برای کسب و کارها نامشروع است که سود را به سمت هر چیزی غیر از سهامداران هدایت کنند.
آیا میتوانید بگویید که کار غیراخلاقی، به همان شیوهای که وضعیت عاطفی یک رهبر بر دیگران تأثیر میگذارد، تاثیرگذار است؟
کارمندان مطمئناً به آنچه رهبرانشان میگویند گوش میدهند و با دقت بیشتری به کارهایی که رهبران و همکارانشان انجام میدهند نگاه میکنند. کارکنان احساس می کنند از نظر روانی جرأت می یابند یا تحت فشار قرار می گیرند تا از رفتار بدی که در رهبران و دیگران می بینند تقلید کنند. از طرف دیگر، رهبرانی که رفتار اخلاقی را الگو میکنند، بهویژه علیرغم وسوسههای بازار، کارکنان را تشویق میکنند که همین کار را انجام دهند و بنابراین در درازمدت برای شرکتهای خود برنده میشوند. اگرچه هولناک است، اما مثال مدیر عامل جیمز برک از جانسون و جانسون هنوز مفید است. هنگامی که بورک بلافاصله تمام محصولات تایلنول را در خلال ترس در دهه 1980 جمع آوری کرد، آن را به عنوان نمونه ای از اخلاقی بودن در مواجهه با مشکلات بیان کرد. در پایان، شرکت او سود برد: بیست و پنج سال بعد، جانسون و جانسون در رتبه اول از نظر شهرت شرکت در میان شرکتهای بزرگ قرار گرفت.
بسیار مهم است که گروههای ذینفع مختلف که در کار نقش دارند با هم هماهنگ باشند یا در تضاد باشند. وقتی همه روی یک چیز متمرکز هستند، انجام کار خوب آسان تر است. به عنوان مثال، در اواخر دهه 1990، مطالعات ما نشان داد که ژنتیک دانان در ایالات متحده فرصت نسبتاً آسانی برای دنبال کردن کار خوب داشتند، زیرا همه بر روی اهداف یکسانی از سلامتی بهتر و زندگی طولانی تر تمرکز داشتند. ما متوجه شدیم که روزنامه نگاران برای پیگیری کار خوب کار سخت تری داشتند، زیرا تمایل آنها برای گزارش عینی از مهمترین رویدادها با تمایل عمومی برای ایجاد احساسات و فشار ناشران برای تولید دلارهای تبلیغاتی و اجتناب از جنجال در تضاد بود.
پس آزمون واقعی اخلاقی یک فرد - یا یک شرکت - آن است که وقتی فشارهای قوی وجود دارد، اتفاق می افتد. چگونه می توان در مقابل آن فشارها ایستادگی کرد؟
خب، اگر شما یک رهبر هستید، بهترین راه برای شما برای حفظ یک قطبنمای اخلاقی این است که باور کنید انجام این کار برای خیر سازمان شما ضروری است. برای رسیدن به چه چیزی تلاش می کنید؟ اهداف شما به معنای وسیع انجام کارهای خوب در دنیا چیست؟ هنگامی که این عوامل را درک کردید، باید باورهای خود را از ابتدا تزلزل ناپذیر بیان کنید و پاداش ها و تحریم ها را به تحقق آنها گره بزنید.
وقتی همه چیز به خوبی پیش می رود، راحت تر است که خود و دیگران را در حد استانداردهای بالا نگه دارید چون هزینه ها مشخص نیست. اما وقتی شرایط شما را وسوسه می کند که استانداردهای خود را کنار بگذارید، باید سختگیرانه تمرین کنید.
صداقت خود اخلاقی بودن واقعاً به معنای فریب ندادن خود یا دیگران است. توصیه میکنم هر از چندگاهی در آینه نگاه کنید و از خود بپرسید که آیا راههایی را که مورد تأیید شماست پیش میروید یا خیر. سؤالاتی که باید مطرح شود این است: «آیا من کارکن خوبی هستم؟ و اگر نه، چه کاری می توانم انجام دهم تا باشم؟»
من همچنین بر این باورم که افراد زمانی که وقت بگذارند و از فرصت استفاده کنند تا در مورد مأموریت گسترده خود فکر کنند و تعیین کنند که آیا به سمت تحقق آن پیشرفت می کنند یا خیر، شانس خود را برای انجام کار خوب افزایش می دهند. درباره جیمز برایانت کانانت، رئیس سابق هاروارد، داستان بسیار خوبی دارد، زمانی که به او پیشنهاد ریاست جمهوری داده شد، گفت: "من خوشحالم که آن را قبول می کنم، اما نمی توانم چهارشنبه ها سر کار بیایم، زیرا باید به واشنگتن بروم." کمیته استخدام با این شرط موافقت کرد. کونانت چهارشنبه ها به واشنگتن نمی رفت، فقط برای ساکت ماندن و خواندن وقت میگذاشت. او احساس می کرد که هر هفته به یک روز نیاز دارد تا با افکارش خلوت کند. همه مدیران باید بتوانند به عقب برگردند و به ماهیت کار خود فکر کنند، پروژه های کاری جدید توسعه دهند یا مشکلات کاری را حل کنند.
راه دیگر برای نگه داشتن خود در مسیر اخلاقی، انجام آنچه من «تلقیحات دوره ای مثبت» می نامم است. اینها زمانی اتفاق میافتد که با افراد ملاقات میکنید یا تجربیاتی دارید که شما را مجبور میکند آنچه را که انجام میدهید بررسی کنید یا الگوی خوبی برای دیگران باشید. ممکن است یک تاجر توسط مدل آرون فوئرشتاین، مالک مالدن میلز، تلقیح شود، که حتی پس از سوختن کارخانهها به کارگرانش حقوق میداد. عمل فوئرشتاین ممکن است رهبری را الهام بخشد تا کاری مفید برای کارمندان انجام دهد، مثلاً به آنها فرصتی برای کسب مهارت دلخواه بدهد. نوع دیگری از تلقیح - که آن را "ضد ویروسی" می نامید - به شما امکان می دهد از نمونه هایی از کار به خطر افتاده درس بگیرید. برای مثال، زمانی که آرتور اندرسن به دنبال رسوایی انرون ورشکست شد، حسابرسان سایر شرکتها نگاه دقیقی به رویههای خود انداختند.
اما همه ما در معرض خودفریبی هستیم. یقیناً فرد به اندازه گیری عینی تری نسبت به خود نیاز دارد. و به همین دلیل مهم است که با سایر افراد آگاه و صادق مشورت شود. دو مشاور شایسته میتوانند مانند مادر شما باشند - «اگر او همه کارهای من را میدانست، چه فکری میکرد؟» - و مطبوعات. مایکل هاکورث، یکی از بنیانگذاران و رئیس Cirrus Logic، از این روش استفاده می کند: او اصرار دارد که اگر در روزنامه صبح چاپ شود، کاری انجام نخواهد داد که باعث خجالت او شود. حتی اگر سهام به طور موقت کاهش یابد، او می داند که صداقت او، باعث ایجاد اعتبار در دراز مدت می شود.
در حالت ایدهآل، رهبران کسبوکار باید سه نوع مشاور داشته باشند که آماده باشند تا حقیقت را با قدرت خود بیان کنند. اول، آنها به یک مشاور مورد اعتماد در سازمان نیاز دارند. دوم، آنها به مشاوره فردی کاملاً خارج از سازمان نیاز دارند، ترجیحاً یک دوست قدیمی که همسال باشد. سوم، آنها به یک هیئت مدیره مستقل نیاز دارند. اگر واقعاً به این سه منبع اطلاعاتی گوش دهید و بر اساس آنچه آنها می گویند عمل کنید، نمی توانید خیلی اشتباه کنید. جورج دبلیو بوش نمونه ای از رهبرانی است که این نوع بازخورد صریح را کم داشته یا حداقل نادیده گرفته است. فرانکلین دی. روزولت مرتباً به دنبال آن بود و رئیس جمهور بسیار مؤثرتری بود.
در استخدام یا ترفیع، آیا راههایی وجود دارد که شرکتها بتوانند گندم را از کاه جدا کنند؟
بسیار عاقلانه تر است که افرادی را به مدرسه بازرگانی بپذیریم که هرگز به تقلب فکر نمی کنند - و برخی از افراد مانند آن هستند - تا اینکه امیدوار باشیم در سن 30 سالگی، زمانی که در حال ساخت هستند، شخصیت های لغزنده ناگهان به شخصیت های مسئول تبدیل شوند. . گفته می شود، هیچ جایگزینی برای توصیه های شفاهی دقیق، بافتی و محرمانه از سوی افرادی که نامزدها را به خوبی می شناسند و صادق خواهند بود، وجود ندارد. من به نامه های نوشته شده یا نتایج تست های روانشناسی اعتماد خاصی ندارم. یک مصاحبه نیز کمک چندانی نمی کند. یکی از همکارانم میگوید: «ده ناهار طول میکشد» و فکر میکنم حقیقتی در آن وجود دارد.
همچنین ممکن است از یک جوان در مورد مربیان بپرسم. مطالعات ما نشان داد که در کل، بسیاری از متخصصان جوان فاقد راهنمایی عمیق از سوی افراد در موقعیتهای معتبر هستند. این برخلاف متخصصان کهنه کار بود که در مورد مربیان و الگوهای مهم صحبت می کردند. بنابراین ممکن است بپرسم: "چه کسی شما را در ایجاد جو اخلاقی خاص تحت تاثیر قرار داد و چرا؟" تأثیر ضد مرشدان - الگوهای بالقوه ای که نسبت به کارمندان خود نامهربان بوده اند یا رفتاری از خود نشان داده اند که دیگران نمی خواهند از آن الگوبرداری کنند - و فقدان مربیان چیزی است که ما در مطالعات خود دست کم گرفته ایم. الگوهای نقش منفی ممکن است قدرتمندتر از آن چیزی باشند که معمولاً تصدیق می شود. البته باید به دقت گوش داد که کدام ویژگی مثبت تلقی می شود و کدام مورد نقد است. گاهی اوقات پاسخ ها تعجب آور است.
اگر در موقعیتی باشید که حقیقت را به قدرت بگویید چه؟ چگونه خود را برای این کار بسته می کنید؟
با فرض اقتدار و بلوغ، وظیفه نظارت بر آنچه همتایانمان انجام میدهند و در مواقع لزوم، پاسخگویی آنها به وجود میآید. همانطور که ژان باتیست مولیر، نمایشنامه نویس فرانسوی قرن هفدهمی، اظهار داشت: «نه تنها به خاطر کاری که انجام می دهیم، بلکه برای کارهایی که انجام نمی دهیم نیز مسئول هستیم.»
مقابله با افراد متخلف آسان نیست. اما اگر می خواهید یک سازمان موثر داشته باشید، چه یک شرکت خانوادگی یا یک شرکت Fortune 500، ضروری است. دو عامل کار را آسان تر می کند. اول، شما نیاز به یک باور راسخ دارید که کاری که انجام می دهید برای سازمان مناسب است. دوم، شما منتظر رفتار اشتباه نیستید. به محض اینکه شما – یا دیگران – علائم هشدار دهنده را مشاهده می کنید، نه به صورت اتهامی، بلکه در حالت حقیقت یاب با آنها مقابله می کنید. اگر به فردی اخطار یا مشاوره داده شده باشد، دفعه بعد که اشتباهی شناسایی شد، انجام اقدام بسیار آسانتر است. در مورد مقابله با مافوق، اگر غیرممکن باشد، شما در سازمان درستی نیستید. البته مشورت با دیگران مفید است تا مطمئن شوید که تصورات شما ناهنجار نیست. اما اگر حاضر نیستید به خاطر چیزی که به آن اعتقاد دارید استعفا دهید یا اخراج شوید، پس یک کارمند نیستید، چه برسد به یک حرفه ای. شما یک برده اید. خوشبختانه، حداقل در ایالات متحده، اکثر مردم گزینه هایی در مورد محل کار خود دارند.
در پایان، شما باید تصمیم بگیرید که در کدام سمت هستید. راههای زیادی وجود دارد که از طریق آنها جهان میتواند به سمت سلامتی و زندگی مناسب برای همه یا به فقر، بیماری، فاجعه زیستمحیطی-حتی جنگ هستهای- برسد. اگر در موقعیتی هستید که میتوانید به بهبود تعادل کمک کنید، انجام کار درست را به خودتان، فرزندانتان، کارمندان، جامعهتان و سیاره زمین مدیونید.
منبع: HBR