واقعا چه چیزی زنان را از رسیدن به مقامهای بالای سازمان بازمیدارد؟ (بخش ۱)
واقعا چه چیزی زنان را از رسیدن به مقامهای بالای سازمان بازمیدارد؟ (بخش ۱)
نوشته رابین الای و ایرنه پاداویچ
وقتی از افراد میپرسیم، «چرا زنان در ردههای ارشد اکثر شرکتها چنین کم حضور دارند؟» متاسفانه در اکثر قریب به اتفاق موارد یک پاسخ میشنوید: مشاغل سطح بالا به ساعتهای بسیار طولانی کارکردن نیاز دارد و مسئولیت و فداکاری زنان نسبت به خانواده صرف این زمان را برای آنها غیرممکن میکند و بدیهی است بهناچار از پیشرفت شغلی در این سطح محروم میمانند.
اما نویسندگان مقاله میگویند چنین نیست. آنها به مدت هجدهماه با یک شرکت مشاوره جهانی که در پی پاسخ واقعی این سوال بود که چرا تعداد زنان در سطوح قدرت بسیار کم هستند، همکاری کردند. گرچه در نهایت هر کارمندی که مورد مصاحبه قرار گرفت، نوعی توضیح استاندارد و یکسان را ارائه میکرد، اما دادههای شرکت داستانی متفاوت را بیان میکرد. زنان به دلیل مشکل در متعادلسازی کار و خانواده، عقب نمیمانند. مردان نیز از مشکل عدمتعادل رنج میبرند، ولی با این وجود پیشرفت میکنند. زنان عقب میمانند، چون تشویق میشوند برای تطابقپذیری با مسئولیتهای خانواده، بهجای مسیر پیشرفت، مسیر تغییر شرایط شغلی مانند کار پارهوقت و جابهجایی به نقشهای داخلی و کمنمودتر را انتخاب کنند که موجب دور ماندن زنان از مناصب بالای سازمان میشود.
نویسندگان نتیجه میگیرند، مشکل اصلی در پیشرفت شغلی زنان، فرهنگ کلیِ پرکاریِ افراطی است که هم به مردان و هم به زنان آسیب میزند و مانع برابری جنسیتی میشود. آنها معتقدند برای حل این مشکل، باید در مطالبات محیط کار از همه کارکنان تجدیدنظر کنیم.
سخن مشاور:
این معضل سالهاست وجود دارد و کماکان نیز ادامه دارد. محققان زیادی در پی کشف چرایی و حل این مشکل هستند تا دریابند که دقیقاَ چه اتفاقی میافتد که زنان در مسیر پیشرفت شغلی خود متوقف میشوند؟؟
تا کنون فرضیههای بسیار زیادی مطرح شده
- ناتوانی فردی زنان برای احراز شغلهای مدیریتی
- مردانه بودن فضاهای مدیریتی
- سیاست کلان دنیای سرمایهگذاری امروز برای زنان بهعنوان نیروهای ارزان
- همچنین عدم توانایی زنان در ایجاد تعادل بین کار و خانواده
اغلب این مطالعات توسط متخصصان کسب و کار و دانشمندان منابعانسانی صورت گرفته است، اما مقاله پیش رو توسط تیمیترکیبی از حوزه کسبوکار و جامعهشناسی تهیه و تدوین شده است که میتواند افق روشنی را برای بیان تنیدگی هنجارها و فرهنگ اجتماعی بر کسبوکار و فرصتهای از دست رفته زنان را پیشروی ما بگشاید.
نویسندگان این مقاله با شناسایی و دقت در رفتار و واکنشهای مصاحبه شوندگان نتایج جالبی پیرامون فرضیه موجود برای عدم پیشرفت زنان، یافتهاند که جا دارد مدیران منابع انسانی و صاحبان کسب و کار با دقت نظر بیشتری به این یافتهها توجه کنند.در قدم اول دریافتند صورت مسئله و راهحلش قطعا از پیشموجود و آماده نیست. سپس متوجه شدند توضیحات افراد با دادههای واقعی مطابقت ندارد. این فرضیه که ممکن است زنان با تحصیلات بالاتر این مشکل را نداشته باشند، رد شد و در این شرکت حتی تصور مدیران مبنی بر «نرخ ترک کار زنان در سه سال گذشته به نسبت مردان بالاتر بوده» ، تایید نشد.
اصلیترین یافته اینکه، «عدم تعادل بین کار و خانواده» بسیاری از مردان نیز آزار میدهد و دچار آسیب میکند امابخاطر پیشفرض ذهنی، بیشتر دادههای کارمندان زنی که همگی دچار معضل شده بودند و به دلیل ایجاد تطابق با مسئله کار/خانواده مجبور به تغییر مسیر شغلی خود شدهاند، ثبت میشود.
حتی تناقضها در خود لفظ تعادل کار / خانواده نیز مشاهده شد، چون پیشروی کار در فضای خانواده به دلیل سبک فروش بیش از اندازه و تعهد روی تحویل کارها، بیش از نیاز مشتری، که در شرکت مرسوم بوده، جایی برای گستره خانه و خانواده باقی نگذاشته است.
تاسفبار اینکه «طولانی کار کردن بهره وری را افزایش نمیدهد» و اتفاقا با در نظر گرفتن مشکلات جانبی که ایجاد میکند، علاوه بر کاهش عملکرد موجب افزایش هزینههای درمانی و هزینههای مرخصی بیماری میشود.
محققان این مقاله دریافتند که حمایتِ ناخودآگاهِ ذهن و باورِ عمومی موجب ادامه دار شدن این چرخه معیوب میشود. چون با تکیه بر این باورها، همه طرفین در کوتاه مدت از منفعتهایی بهرهمند میشوند.
رهبران شرکت میتوانند مسئولیت عدم حضور زنان در مقامات بالای شرکت را با این دلیل اجتنابناپذیر توجیه کنند و کارمندان نیز میتوانند با آرامش و طیبخاطر تصمیمهای خود را توجیه کنند. مردان میتوانند فداکاریهای خود، حضور کم در خانواده و کار کردن بیش از اندازه را توجیه کنند و زنان نیز فداکاریهای خود برای خانواده و عدم پیشرفت در مسیر شغلی را توجیه کنند و اجتناب ناپذیر جلوه دهند و با همین روش کماکان معضل ساعات کار بیشازحد طولانیِ شرکت کماکان بدون چالش بماند.ولی دوام این رویکرد، مشکلاتی برای همه افراد به همراه دارد که به تفکیک و تفضیل در این مقاله به آن پرداخته میشود.ما بهعنوان محققان نابرابری جنسیتی در محیط کار، بهطور مداوم و منظم از شرکتها میخواهیم مشکلات عدمارتقا زنان در ردههای ارشد سازمان را بررسی و اعلام کنند. این یک مشکل فراگیر است. گرچه در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ دستیابی به مواضع قدرت و اقتدار در ردههای مدیریتی توسط زنان پیشرفت چشمگیری داشت، اما در دهه ۱۹۹۰ این پیشرفت بهصورت تاسفباری کاهش یافت و در انتهای قرن کاملا متوقف شد.
در سال ۲۰۱۲ نظرسنجی از ۶۵۰۰ نفر از فارغالتحصیلان مدرسه کسبوکار هاروارد در صنایع بسیار متفاوت نشان داد ۷۳ درصد از مردان و ۸۵ درصد از زنان آن را عدمپیشرفت زنان در محیط کار ابراز کردند: «متاسفانه این یک حقیقت ناگوار، اما اجتنابناپذیر است که مشاغل سطح بالا به ساعات بسیار طولانی کار نیاز دارند و عدمهمخوانی مسئولیت در خانواده و ساعتهای زیاد کار زنان را آزار میدهد و موجب میشود به کار آنها ضربه بخورد و از ارتقا به سطح مدیران ارشد باز بمانند.». ما باور داریم این توضیح درست نیست و تحقیق ما هم آن را بهشدت زیر سوال میبرد.چندین سال پیش این توضیح را در یک شرکت جهانی مشاوره شنیدیم. شرکت مزبور از راهحلهای رایج طرفی نبسته بود و از ما برای درک تاثیر منفی احتمالی فرهنگ خود بر کارکنان زن کمک خواست. این شرکت، همواره کارکنان خود را از فارغالتحصیلان دانشگاهها و برنامههای ام.بی.ای ممتاز انتخاب میکرد و در زمره صدرنشینان فهرست شرکتهای مشاوره معتبر دنیا قرار داشت. اما مانند سایر شرکتهای حرفهای زنان کمی را در ردههای بالای مدیریت و هیاتمدیره داشت.
ما هجده ماه با آن شرکت کار کردیم و در این مدت با ۳۰۷ مشاور زن و مرد، اعضای هیاتمدیره و شرکا و دستیاران آن مصاحبه کردیم. کموبیش همه برای توضیح دلایل کمبود مدیران ارشد زن و اعضای هیاتمدیره زن، نسخههای متفاوتی از روایت کار/زندگی را بیان کردند، اما همانطور که سال گذشته در گزارشی که با همکارمان «ارین راید» تهیه کرده بودیم، بیان کردیم، هرچه زمان بیشتری با کارکنان آن شرکت صرف کردیم، بیشتر دریافتیم توضیحات آنها با دادههای واقعی مطابقت ندارد. زنان به دلیل ایجاد توازن میان توقعات متعارض کار و خانواده از پیشرفت عقب نمانده بودند: مردان نیز بهصورت جدی از این مشکل عدمتوازن رنج میبردند. اما با این وجود مردان کماکان پیشرفت میکردند. زنان از پیشرفت عقب میماندند، زیرا برخلاف مردان، تطابقپذیری بیشتر و جابهجا شدن به شغلهای پارهوقت یا نقشهای کمنمود سازمان تشویق میشدند که آنها را از مسیر توسعه شغلی خود دورنگه میداشت. مشکل واقعی یک فرهنگ عمومی کار بیش از حد بود که به هر دو جنسیت آسیب میرساند و باعث نابرابری جنسیتی میشد.
آنچه افراد گفتند و آنچه دادهها نشان داد
از چندین بُعد، دادههای شرکت واقعیتی بسیار متفاوت از آنچه کارمندان به ما (و خودشان) میگفتند را نشان داد. گسستهایی که مشاهده کردیم این سوال را پیش آورد که چرا این داستان چنین رواجی دارد که حتی تحلیلگرهای دادهمحور شرکت هم آن را قبول میکند؟ چه کسی باید پی به این یک افسانه ببرد؟
نگهداشت کارکنان را در نظر گیرید. گرچه یکی از انگیزههای مهم شرکت برای کمکگرفتن از ما این خواسته بود که علت «نرخ بالاتر ترکخدمت زنان» را دریابد، اما وقتی ما نگاه دقیقی به دادههای سه سال گذشته شرکت انداختیم، هیچ تفاوتی بین نرخ ترکخدمت زنان و مردان نیافتیم.
گسستی دیگر: در حالی که اعضای شرکت رنج تعارض کار/زندگی را در وهله نخست به زنان نسبت میدادند، ما متوجه شدیم بسیاری از مردان نیز از آن رنج میبرند یکی از مردان به ما گفت: «من سه روز در هفته برای ماموریت کاری در سفر هستم و فرزندانم را فقط هفتههای یک یا دو بار به مدت ۴۵ دقیقه میبینم.» او با چشمانی اشکبار خاطره تلخ روزی را بازگو کرد که نتوانسته بود به بازی فوتبال پسرش برود: «میخواستم فوری اینجا را ترک کنم.» دوسوم پدران چنین تعارض کار/خانواده را گزارش دادند و فقط یک مورد از مردان برای حل این مسئله خود را مطابقت داده و شرایط شغلی خود را تغییر داده بود.
متاسفانه این روایتها و دادههای مربوط به آن در تحقیقات ثبت نمیشود و بهخاطر پیشفرض ذهنی، بیشتر دادههای کارمندان زنی که همگی دچار معضل شده بودند و به دلیل ایجاد تطابق با مسئله کار/خانواده مجبور به تغییر مسیر شغلی خود شدهاند، ثبت میشود.سرانجام این امر موجب میشود که زنان در سطح فردی فداکاریهای زیاد و در جایگاه کاری، قدرت و حتی درآمد ناهمگونی را تجربه کنند و این امر در سطح جمعی به تداوم چنین الگوی کمک میکند و باعث میشود رسیدن به مواضع قدرت، همچنان مردانه باقی بماند و برای زنان آرزویی دستنیافتنی باشدو ضمنا تلاش برای رفع مشکل عدم پیشرفت زنان را تا ابد جاودانه و امید به حل آن را قطع کند.
ما همچنین تناقضی را در خود لفظ تعادل کار / خانواده مشاهده کردیم.یکی از کارمندان مردی که با آن مصاحبه کردیم، برای جمعبندی و خلاصه کردن مشکل کار/خانواده اینگونه اشاره میکرد که: «زنان میخواهند بچهدار شوند و نمیخواهند کار کنند. حتی اگر بچهدار شوند ممکن است مایل باشند کار کنند، اما نمیخواهند هر هفته به سفر بروند و شیوه زندگی مشاوران به هفتههای شصت یا هفتاد ساعته کار نیاز دارد.» او اعتقاد را داشت «ترجیحات شخصی زنان است که مانع موفقیت آنها میشود.» اما نتوانست در توضیح ناهنجاریهای این معضل توضیحی در باب زنان بیفرزند ارائه بدهد که متاسفانه سابقه ترقی و ترفیع آنها نیز بهتر از مادران نبوده است. او همه زنان را مادر تصور میکرد و یک نتیجهگیری کلی و یک لایه داشت. عموما در مصاحبههای ما معمول بود زنان بیفرزند هیچ جایی در اظهارات مردم و کارکنان نداشتند شاید این بدان دلیل است که ندیدن همه زنان بهصورت مادر به روایت تعادل کار/خانواده آنها لطمه میزند.
آخرین عدمتطابقی با آن روبهرو شدیم این بود که کسانی که با آنها مصاحبه کردیم با تجربیاتی که برای ما شرح دادند، روایت عدم تعادل کار و خانواده را بهصورت بنیادی زیر سوال بردند. زیرا آنها میگفتند کار مشاوره کاری است که ۲۴ ساعت در روز و هفت روز در هفته، برنامه کاری غیرقابلاجتناب دارد.
آنها در مورد اختصاص دادن ساعتهای طولانی به کارهایی که غیرضروری و گاهی پرهزینه بود صحبت میکردند و میگفتند دلیل این سبک از کار فروش بیش از اندازه و تعهد روی تحویل کارها بیش از نیاز مشتری است.
ما داستانهای بسیار زیادی را از شرکای اصلی شرکت شنیدیم که میگفتند: "ما به مشتری قولهای فضایی میدهیم یا به اصطلاح قول میدهیم ماه را برایشان به زمین آوریم". بدون اینکه فکر کنیم چهقدر زمان و انرژی برای تحقق این وعده لازم است.ما وعده انجام کار X,Y,Z را به مشتری در نیمی از زمانی که در واقعیت لازم است می دهیم. آنها به ما می گفتند مشتری ها باید با دیدن کار ما به وجد بیاید و هر دوی ما نمیتوانیم صبر کنیم تا هیجان کار فروکش کند.
به همین دلیل همکاران رده های پایین و میانی سازمان برای انجام این امور و سایر کارهایی که از آنها درخواست شده احساس فشار می کنند زیرا آنها می خواستند در کنار همکاران ماهر خود بهعنوان یک ستاره بدرخشند آنها به ما میگفتند: ما «ساعتهای بسیار زیادی از کار را صرف تولید اسلایدهای متنوع میکنیم و این نگرش ماست که قصد داریم با یک ارائه صد اسلایدی و بسیار هیجان انگیز مشتری را از پای در بیاوریم، با اینکه میدانیم، مشتری حتی نمی تواند این حجم از اطلاعات و اسلایدها را استفاده کند».
یکی دیگر از همکاران تناقض کار/ خانواده را اینگونه توصیف میکرد «من همیشه آخر هفته های خود را به وظایف کاری اختصاص می دهم و فقط بهواقع سخت کار میکنم بهواقع سخت!! و مسائل خانوادگی ام را فدای کار میکنم سلامت ام را فدا می کنم و در پایان روز وقتی به روند و نتیجه مینگرم از خودم میپرسم آیا من بهواقع مجبور شده بودم این کارها را انجام دهم؟ احتمالا نه!!!» فشار انجام دادن کارهای بیش از اندازه و بیش از حد ضروری باعث می شود که به همه کارمندان فشار وارد شود و آنها را در مسیر فدا کردن همه چیز برای کار،ترغیب کند.
ما این عدم هم خوانی ها را به رهبران شرکت گزارش دادیم و روایت کار/خانواده را بجای توضیحات گسترده تر و پرمخاطب تر با نتایج متقن و دادهمحور به چالش کشیدیم و گفتیم «در حقیقت آنچه زنان را عقب نگه میدارد فرهنگ خردکننده کار بیش از حد در شرکت بود» ما توضیح دادیم ساعات طولانی غیرضروری کار برای همه مضر است اما زنان هزینههای بیشتری را در این مسئله پرداخت میکنند، زیرا برخلاف آقایان زنان سازشپذیری بیشتری را پیش میگیرند و در مسیر شغلی خود نزول بسیار شفافتری را ترسیم میکنند.»
همه اینها باعث شد ما بیش از پیش به سمت این نتیجهگیری سوق پیدا کنیم که:برای اینکه شرکت بتواند مسئولیت تعادل جنسیتی خود را به درستی انجام دهد باید ابتدا مشکل ساعات طولانی کار خود را برطرف کند و راه شیوع روز افرون فرهنگ بیش از اندازه فروشی، تحویل بیش از اندازه و رقابت و مسابقه کارمندان در این مسیر را سد کند.رهبران نسبت به این بازخورد واکنش منفی نشان دادند
آنان کماکان بر این عقیده بودند که این زنان هستند که در ایجاد تعادل بین خانواده / کار خانواده ناتواناند و شکست خوردهاند پس راه حل پیشنهادی باید صرفا گروه زنان را هدف بگیرد نه فرهنگ کلی سازمان را!
با این وصف اگر راهحل پیشنهادی ما این خصوصیت را نداشت ما قادر به متقاعد کردن و کمک به آن شرکت نبودیم و قرارداد نیز ناموفق میماند.
بهرحال ما باید همیشه به فکر راهحل باشیم و به همین دلیل متوقف نشدیم.رهبران شرکت باهوش، با تجربه و دارای ذهنیت خوب بودند اما با این حال آنها اطلاعات واقعی را رها کرده بودند و بهطور انعکاسی باور تجربی مشکوک روایت عدم تعادل کار/خانواده را قبول کرده بودند.نگاه اندیشمندانه به این موضوع، مشکل را شبیه یک پازل نمایان میکرد اما چرا آنها به جای تمرکز بر راهحل تنها مشکل را تحریک میکردند و بر صورتمسئله تمرکز داشتند.
حقیقتا این شرکت به لحاظ فرهنگی تفاوتی باسایر شرکتهای مشاوره نداشت تحقیقات نشان میدهد که فرهنگ کار ۲۴ ساعت و ۷ روز باعث نارضایتی مساوی زنان و مردان میشود اما راهحل تطابقپذیری بهصورت عجیبی باعث میشود که زنان، مخصوصا در ردههای بالاتر و مهارتهای بیشتر از کسب مقامات ارشد باز بمانند و سازمانها ارزشمندترین زنان و ستارههایشان را نابود کنند
جملاتی که طنز تلخ ماجرا را افرایش میدهد این است که «طولانی کار کردن بهره وری را افزایش نمیدهد» و اتفاقا با در نظر گرفتن مشکلات جانبی که ایجاد میکند، علاوه بر کاهش عملکرد موجب افزایش هزینههای درمانی و هزینههای مرخصی بیماری میشود.
با توجه به این مشکلات جانبی سوالی برای ما پیش آمد که چرا شرکتها بهصورت جاودانهای کماکان در همان مسیر عدم تعادل کار/زندگی ادامه میدهند و از ایجاد ساعات کاری انسانی اجتناب میکنند.
ما گمان کردیم که دلیل این امر واکنش به اتفاقی عمیق اما عیان است که نه فقط در خواستههای مشتری بلکه در فرهنگ سازمانی خود شرکت بهطور کلی وجود دارد. شاید روایت کار خانواده آنقدر گسترده و مقبول باشد که با جزئیات از یک سیستم دقیق روانی تغذیه و تایید میشود که زنان و مردان را توامان از عواطف مزاحم و مطالبه گری که به واسطه ساعات کار زیادی در وجود آنها شکل میگیرید، مصون میداردتصمیم گرفتیم در این زمینه بیشتر تحقیق کنیم. ادامهی این مطلب را در بخش دوم بخوانید.
منبع: HBR