فشار کاری الزاما نیابد به استرس تبدیل شود!
سخن مشاور مدیریت:
ما روزانه در محیطهای کاری خود تحت فشارهای مختلفی هستیم. فشار مدیران بر روی ما، فشار کار نکردن کارمندان و نتیجه نگرفتن تیم، فشار مشتری که همیشه بیشتر میخواهد و دوست دارد کمتر پرداخت کند، فشار هیات مدیریه برای سوددهی بیشتر و حتی فشار خودمان بر روی خودمان که دوست داریم آدم بهتری باشیم و خیلی وقتها دوست داریم یکشبه این کار انجام شود.
آقای نیکولاس پتری Nicholas Petrie این مقاله را در در HBR منتشر کرده است. از زبان ایشان میخوانیم که وقتی که در انتهای دورهی سوم زندگی خود بودم توسط پزشکان تشخیص داده شد که دچار سرطان معده هستم. به ژاپن برگشتم، جایی که در آن مشغول به کار بودم و بعد از عمل سعی کردم تا موضوع را فراموش کنم. یک سال بعد تومور باز هم برگشت و اینبار در کبد! بعد از جستجوی بسیار جراحان یک روش جدید پیدا کردند تا تومور را بردارند. اما این بار باور این که این بار آخر بود برای من هم بسیار سخت شده بود. شش ماه بعدی بدترین ماههای زندگی من بود و بدترین قسمت آن این بود که هر لحظه منتظر بازگشت بیماری بودم.
ناگهان شخصی را دیدم که دیدگاه من را عوض کرد. دکتر درک راجر که ۳۰ سال از زندگی خود را وقف این کرد بود که چرا برخی از افراد موقعیت های سخت را سخت میگیرند، در حالی که بقیه در برابر آن مقاومت میکنند. ایشان به من هر آنچه که آموخته بود را یاد داد و وقتی من آموزههای ایشان را بکار گرفتم، با این حال که مشکلات فیزیکی من پایدار بود، مشکلات روحی و روانی من از بین رفت. در واقع ۵ سال بعد مجددا سرطان به من برگشت و تقریبا کل کبد را فرا گرفت اما این دیگر نگرانی من نبود. دکتر درک مرشد من شده بود و برای ۱۰ سال بعد ما هزاران مدیر و رهبر سازمانی را کمک کردیم تا چگونه از استرس رهایی پیدا کنند.
فرایند اینگونه شروع میشود. شما باید اول متوجه شوید که استرس توسط افراد دیگر یا رویدادهای بیرونی ایجاد نمیشوند. بلکه نحوهی پاسخ دادن به آنها استرس را ایجاد میکند. بسیاری از افراد در محیط کاری از سطح استرس و تشویشی که رئیسشان به آنها وارد میکند، ددلاینها، و یا تعهداتی که در یک زمان مشخص باید انجام شود شکایت میکنند. اما همیشه افرادی در سطح و ردهی آنها وجود دارد که همان کار را بدون استرس انجام میدهد. ما عموما مدیرانی را داریم که سطح بالایی از چالش را دارند و سطح کمی از استرس و یا دقیقا بلعکس.
فشار همیشه استرس نیست. اما وقتی تبدیل به استرس میشود که شما به آن نشخوار فکری و فکر کردن دائم به گذشته و یا آینده را اضافه میکنید. مخصوصا زمانی که احساسات منفی هم به این فکرها اضافه کنید! البته که رهبران باید همیشه به تمرین اندیشه کردن بپردازند - فرایندی که طی آن از گذشته درس میگیریم و برای آینده برنامه ریزی میکنیم اما تفاوت این کار با ایجاد استرس این است که فرایندی تحلیلی، کوتاه مدت و با خروجیهای مثبت است. اما این فرایند نشخوار فرایند مخربی است که باعث از بین رفتن سلامتی شما، خوشی شما و کارایی شما میشود.
نگرانیهای مزمن ایجاد مشکلات مزمن و مشکلات سرکوب سیستم ایمنی را به دنبال دارد. تکرار کردن مشکلات گذشته و به یادآوری آنها باعث جدایی ما از حال حاضر میشود و امکان اینکه بشقاب جلویمان را تمام کنیم و سراغ بشقاب بعدی برویم را به ما نمیدهد. اگر از همهی آنهایی که این نوع نشخوار فکری را با خود یدک میکشند بپرسید که چه حالی دارید هیچ کس جواب نمیدهد «خوشحال» و همه جواب میدهند احساس بدبختی!
اما راهکار چیست؟ قدمهای زیر:
بیدار شوید
اکثر آدمها حالتی دارند که بدان میگوییم «خواب متحرک». این همان حالتی است که شما میرسید به سر کار اما به یاد ندارید که چطور تا سرکار رانندگی کردید. یا مثال در جلسه کسی از شما نظر میپرسد اما چند دقیقه از مکالمه را از دست داده بودید. از انجایی که این فرایند نشخواروار در این حالت به سراغ شما میآید، بهترین درمان برای آن این است که امکان ایجاد را از آن بگیرید. حتی فیزیکی میتوانید این کار را بکنید. بایستید، دست بزنید، بدنتان را تغییر وضعیت دهید. یا میتوانید ذهنی این کار را انجام بدهید. سعی کنید شمرده شمرده و به صورت فعالانه بشنوید، ببینید، بو کنید و حس کنید. کل ایده این است که با دنیا ارتباط خود را مجددا برقرار کنید.
توجه خود را کنترل کنید
وقتی که نشخوار فکری میکنید، تفکر شما در یک چرخهی ناکارا میافتد. مثل یک همستر در یک چرخ. کاری که باید انجام دهید این است که ذهن خود را به سمت اقدامات مثبت ببرید. بیایید تمرین کنیم: یک دایره بکشید و درون آن تمامی چیزهایی که روی آن کنترل دارید را بنویسید و خارج از آن تمام چیزهایی که بر روی آن کنترل ندارید. میتوانید در مورد خانواده، تیم، کار و غیره هم بنویسید. اینطوری فکر شما نظم یافته تر میشود.
همه چیز را در چشم انداز قرار دهید.
نشخوارکنندگان همه چیز را به فنا میدهند و آیندهای میسازند که اصلا قابل تصور نیست. اما رهبران سازمان چشم اندازی میسازند که قابل مشاهده برای ایشان و تیمشان هست. سه تکنیک برای این کار وجود دارد. متضادسازی (مقایسهی استرس قبلی با کنونی) سوال کردن (از خودتان بپرسید چقدر این موضوع مثلا ۳ سال دیگر شما را آزار میدهد؟ آخرش چه میشود؟ بدترین حالت چه خواهد شد؟ آیا من باز هم باقی خواهم ماند؟) و بازبینی (از زاویهی دیگر چالش را مشاهده کنید. برای مثال چه فرصتی در این چالش برای من بوجود آمده، یا چه چیز جالبی در این چالش وجود دارد؟)
ولش کنید!
مرحلهی آخر معمولا سخت ترین مرحلههم هست. اگر آسان بود که بیخیالش شوید احتمالا تا الان این کار را کرده بودید. در اینجا هم سه تکنیک داریم. اول از همه پذیرش. پذیرفتن اینکه چه خوشتان بیاید چه نه، همینی هست که هست. دومین یادگیری از موقعیت است. اگر ذهن شما به دنبال این باشد که چه چیزی از این موقعیت آموخته، بهتر با خودتان کنار میآیید و نهایتا سومین اقدام این است که استراحت نکنید و به دنبال این باشید که بهتر است چه اقدامی صورت دهید تا مجددا به این معضل بر نخورید.
وقتی با سرطان دست و پنجه نرم میکردم، سالها طول کشید تا با این مراحل و گامها کنار بیایم. اما نهایتا جواب داد! سطح استرس ام پایین تر آمد. حالم بهتر شد و در شغلم رشد کردم. جرأت بیشتری بدست آوردم و سعی کردم تا آموزههای دکتر درک را با همه به اشتراک بگذارم.